یه کار سخت
نیمه شب بیدار می شوم سرم گیج می رود، دنبال چیزی می گردم، گم کرده ای درونم، سراسیمه ام می کند، انگار قلبم سر جایش نیست... می ترسم، نگران و مضطرب از جا می پرم به اتاقت می آیم تو را می بینم که در خواب آرام نفس می کشی، اشکم سرازیر می شود، خیلی آرام دستان کوچکت را نوازش می کنم، دلم برایت تنگ شده... پریای من، تو از 17 روزگی تو تخت خودت می خوابیدی اما من شبا پایین تخت تو کنارت بودم ، خواستم از ابتدا عادت کنی که تو تخت خودت به خواب بری و بعدتر ها اذیت نشی برای اینکار، نیمه پر این کار از برای تو بوده جان مادر، اما الان دیگه 3 شبه که دخترک ناز من، تو اتاقت تنها می خوابی... هرچند من در اتاق بغلی زیاد معنای خواب وا...