پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

تداخل انرژی

همه چیز در وجود تو از انرژی منشع می گیرد انرژی ی باورنکردنی ای که از ذره ذره این دنیا جذب می کنی انرژی ای که تو از یک بوسه مامان می گیری برای یک روز کامل جست و خیزت کافی است . بوئیدن یک گل، لبخند یک آشنا ،دالی کردن یک رهگذر، در آغوش گرفتن بابا و هزاران چیزهای کوچیکی که در اطراف تو هست همه و همه برای تو انرژی ذخیره می کنند برای همین است که گاهی انرژی ما آدم بزرگ ها کم می آورد پیش  روی  تو برای همین است که انرژی هایمان بالانس نیست و گاهی تو میدوی و من بی آنکه بدانم مشکل دویدن تو نیست بلکه کمبود انرژی های خوب درونی ی من است، صدایم را بلند می کنم فریاد می زنم بسه! ندو برای همین کمبود انرژی های خوب ما آدم بزرگ هاست که گاهی درکمون از ...
19 بهمن 1393

همینجوری

شب از نیمه گذشته، خانه در سکوت، پنجره مرا می خواند، بی حس و حال به کنارش می روم، پرده را کناری می زنم، گربه ها بیدارند، جای تو خالی، آنطرف تر پشت شمشاد آتشی برپا است، جای تو خالی، و سکوت در شب گره هایش را محکمتر می کند ، نفسهایم پنجره را برای نقاشی با انگشتانم مهیا کرده اند- چشم چشم دو ابرو- دوتا چشم می کشم ابروها را رها می کنم  به حال خود . پشت پنجره بی تو کمتر می بینم، کمتر می شنوم...  به اتاقت می آیم تو در خوابی، خانه در سکوت، رویت را می کشم دستهایت را نوازش می کنم انگشتانت را می بوسم و  آن دو چشم جا مانده روی پنجره را به خاطر می آورم. باز می گردم سمت پنجره دوتا چشم جا مانده ... می خوانم و تکمیلش می کنم چش...
19 بهمن 1393

خونه ی ما

خونه ی ما دوره دوره پشت کوه ها  ی صبوره پشت دشتا ی طلایی پشت صحرا ها ی خالی خونه ماست  اونور آب اونور موجاااا ی بی تاااب پشت جنگلااااا  ی سروه توی رویاست  توی ی خواب... یه روز از روزای زندگی ما دخترکم با یه عالم احساس کنارم نشست و تکرارکنان می گفت: "مامان خونه ی ما خونه ی ما"، اولش متوجه نمی شدم منظورت چیه و برات خونه ی خودمون رو توصیف کردم اما دیدی مامان ذهنش خیلی دوره از خواسته ی تو ، برام شرح دادی: "خونه ی ما دوره گلابی داره پسته داره ". منم یه مادر عاشق و ذوق زده مثل همه مادرهای دنیا و شگفت زده از شنیدن این جمله ها پریدم بالا و این آهنگ ...
23 دی 1393

دوشنبه ها- چی درست کنیم

امروز ازت پرسیدم چی درست کنیم گفتی ماهی! با هم دست به کار شدیم و رفتیم سراغ وسایلای کاردستی از همه مهمتر برات چسبه، اصرار داشتی زودتر چسب و بدم دستت تا میز کار و خوب چسب کاری کنی تنها موردی که با هم کلنجار می ریم و از تو اصرار ، از مامان انکار قیچی ی ناقلاست که به هر طرفندی باید از دسترس تو دورش کنم. البته یه قیچی مخصوص به خودت داری ولی چون می دونی وقتی اون دم دستته مامان زیاد نه نمی گه ترقیب می شی تا با قیچی ی مامان کار کنی . خلاصه امروز یه دریا درست کردیم چسب کاریها کار خودته البته با کمک مامان بعدشم نقش دست دخترکم شد نقش یه هشت پا. می گفتی مامان ماهی غذا... واسه همین جلبک هم درست کردیم تا غذای ماهی بشه و خیال دخترکم ا...
15 دی 1393

بچه

یه خرسی شده دلخوشی ی این روزهای دخترکی که خودش همه دلخوشی ی منه. خرسی ی کوچولویی که تو کف دستش جا می شه، خرسی کوچولویی که خرسی صداش نمی کنی، بهش می گی بچه .                   بچه باید به وفور شیر بخوره چون به گفته دخترکم گرسنه می شه، دایم میندازی تو لباست و بهش شیر می دی، براش لالایی می خونی، کتاب می خونی، عکسش و نقاشی می کنی و باهاش می خندی، هرجا تو باشی بچه هم باید باشه، بچه جزو خانواده ما شده، نمی دونم چی شد که از بین همه عروسکا این فسقل خرسی رو به عنوان بچه خودت انتخاب کردی و داری براش مادری میکنی، فقط یه شب اومدی و سراسیمه گفتی بچه بچه بچه انگا...
14 دی 1393

بایدهایمان

خیلی کار داریم... خیلی کار برای وقت های با هم بودنمان. یک عالمه کار که باید زمان صرف شود برای دیدن ثمره های آن... یک کارهایی که شاید چندین سال شاید هم کمی آن طرف تر زمان بگذرد تا حال ما را از خوب هم خوب تر کند و لذت ببریم با هم، از انجام اینهمه کاری که بر ما گذشته است. یک عالمه کار که گذر زمان یادمان دهد اینها کار نبوده خود زندگی  بوده که من و تو داشتیم صرف هم می کردیم برای برداشت یک حال خوب اساسی. یک کارهایی که زمان لازم است و صبر و حوصله. از آندسته کارهای مادر و دختری که وظیفه نیست، حقمان است و باید بستانیم این حقمان را از یکدیگر و برایش دل و جان بگذاریم تا حالمان را خوب کند. حال امروزمان را و به امید او، حال فردایمان ر...
6 دی 1393

دوشنبه ها- چی درست کنیم

شب و روز من و تو پر شده از با هم بودن هایی که نه تنها تو رو سرگرم و خندان می کنه بلکه چندین برابرش مامان رو دلشاد می کنه. اینهم جزو اون دسته از داشته هایی ی که به یمن بودن تو  نصیبم شده. یه قسمت از دوشنبه های من و تو اختصاص داره به درست کردن یه چیزی، به چیزای کوچیک و پیش پا افتاده ای که واسه ما دوتا خیلی هم بزرگ و هیجان انگیزه. می گردیم دور تا دور خونه و از بین خرت و پرتا یه چیز پیدا می کنیم و بنا به علاقه های تو با هم تبدیلشون می کنیم به یه چیز دیگه. کم کم به فراخور سن و سالت همه اینها رو محول خواهم کرد به خودت و دستای کوچولوی خودت و خواسته ی خودت . دلم خواست تا یه وقتا و بعضی از دوشنبه هامون رو اینجا هم به ...
1 دی 1393

یه مامان واقعی

یه مامان، یه مامان که فقط یه مامانه، یه مامان ساده، یه مامان که فقط می خواد مامان باشه، یه مامان که فقط باید مامان باشه، یه مامان که دغدغه چندتا شدن رو  نداره، یه مامان که کاری نداره مامان خونه بغلی چه کتابی واسه کودکش خریده! یه مامان که استرس نداشته باشه عقب نمونه از مامان خونه بغلی، دلم می خواد فقط و فقط یه مامان باشم. یه مامان که سرش تو کار مامان بودن خودشه و دنیاش رو بدون وسواس اما با تفکر برای مامان بودن درست می کنه. من فک می کنم یه مامان نباید یه دوست باشه و بخواد خودش و در قالب یه دوست به کودکش نشون بده، یه مامان باید فقط مامان باشه... یه مامان نمی تونه یه معلم باشه و با کودکش بره تو حال و هوای معلم بازی، یه مامان با...
29 آذر 1393

پشت پنجره

یه پنجره هست رو به اتوبان، رو به گذر آدما، رو به خونه های دور، هر وقت از روز یا هر وقت از شب دلم  آروم باشه یا دلم درگیر و دار زندگی متلاطم باشه میام پشت این پنجره و دقایقی خیره می شم به اون بیرون و ذهنم و باز می کنم. تو لحظه های کنار پنجره آدمای خوب زندگیم از لابه لای مغزم عبور می کنن و ناخودآگاه شریک اون لحظه های من میشن. لحظه های پشت پنجره واسه من یه لحظه های خاص از زندگی ی که می تونم خودم و اونجا بیشتر حس کنم و دلبستگی هایی  رو که دارم و بیشتر به یاد بیارم. و ناخوشی هایی که نباید باشن و از یاد ببرم.  لحظه های پشت پنجره ی این روزهای من گاهی توام می شه با حضور دخترکی که از اون پایین به من می چسبه و س...
1 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد