پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

بهار

بوی عید داره سلولای مغزم رو قلقلک میده ، داره اون ته ته دلم و به لبخند وا می داره، داره من و شعف بارون می کنه.  بوی بهار همیشه من و  از همه افکارای منفی ای که یه مدت تو خودم ریخته بودم حسابی دور دور می کنه ، بهار یه  شاخه گل سفید می چینه و میزاره گوشه ی موهام و شبنم می ریزه روی پاهای برهنم و سوقم میده به سمت یه رودخونه ی آروم تا دستم و بسپارم به جاری ی رود و چشمام و ببندم و نفس عمیق بکشم و دونه دونه سلول جدید جایگزین کنم تو این فسیلا ی کهنه ی درونم. بهار من و خیلی دوست داره و می دونه وقتی میاد حال من و هوای من میشه حال و هوای ی دختربچه ی کوچولو ای که داره موهای عروسکش و شونه می زنه، واسه همین زودتر از م...
20 اسفند 1392

تق تق تق

تق تق تق صدای چیه ... خدا اون بالا  نشسته داره دونه دونه رسم می کنه نظم زندگی ی مخلوقاتش و - سر وقت با حوصله ... هر روز میدونه چیکار کنه واسه ی فرشته ای که راهیش کرده این پایین، تا دل ببره از مامان و باباش، از دور و بریاش.. تا آسون تر کنه زندگی رو واسه ی فرشته هاش که یکیشون هم پریاست. خدای خوب و مهربون 11 اسفند ،خروس خون دم سحر یه دونه دندون داد به پریای نازنین ... حالا دیگه پریا آب که میخوره با لیوان، تق تق تق صدا می ده دل می بره از هممون. دندون دومی هم داره سر باز می کنه خدا رو شکر...     : با تشکر از مامانی که واست یه آش دندونی ی خوشمزه درست کردن عکسا: 18 اسفند خونه دوستت سوگند عزیز ...
19 اسفند 1392

دومین حرف از حروف الفبا

تصور کن فرشته ی کوچکی را درون دستانت، تصور کن چشمان فرشته ی درون آغوشت را وقتی گره می خورد با نگاه تو، تصور کن فرشته ی کوچک مهربانی را که نگاهش  باز می دارد تو را از پلک برهم زدنی، تصور کن دخترک کوچکی که فرشته وار نگاهت می کند در سکوت، تصور کن حس و حال این دست و آغوش وقتی مادری ... تصور کن ... تصور کن در این لحظه ی غرق عشق و مادری، سکوت بر هم بشکند ... دخترک آرام و دلنشین حرفی زند... چه حالی می شوی... تصور کن چه عشقی تو را تا مرز عصیان می برد... تصور کن که وقتی مادری نخستین بار بشنود کودکش حرف می زند... تصور کن حال مرا... تصور کن تو شوق این لحظه ی ناب مرا... شب بود، ماه از آسمون بالا اومده بود، اسف...
12 اسفند 1392

نیم سالگی

  وقتی تقویم هر ماه، چهارم را نشانم می دهد دلم می لرزد هر بار، دلم می رقصد انگار... دخترکی دارم که ششمین ماه تقویم خانه را خط زد ... وقتی خورشید می تابد و زمینی را گرم بودنش می کند یعنی زندگی جاریست...  دخترکم شش ماه  است که خورشید شده ،تابیده، گرم کرده و جاری ساخته زندگی یمان را. پریای نازنیم بزرگ شدنت مبارک جان مادر خدا رو شکر که تو رو دارم  و می تونم قد کشیدن شاهکار خلقت رو به تماشا بنشینم، در آغوش بگیرم و لذت بودنش را ببرم شش ماهگی: وزن 7 کیلوگرم - قد 68     ...
12 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد