پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

خونه ی ما

خونه ی ما دوره دوره پشت کوه ها  ی صبوره پشت دشتا ی طلایی پشت صحرا ها ی خالی خونه ماست  اونور آب اونور موجاااا ی بی تاااب پشت جنگلااااا  ی سروه توی رویاست  توی ی خواب... یه روز از روزای زندگی ما دخترکم با یه عالم احساس کنارم نشست و تکرارکنان می گفت: "مامان خونه ی ما خونه ی ما"، اولش متوجه نمی شدم منظورت چیه و برات خونه ی خودمون رو توصیف کردم اما دیدی مامان ذهنش خیلی دوره از خواسته ی تو ، برام شرح دادی: "خونه ی ما دوره گلابی داره پسته داره ". منم یه مادر عاشق و ذوق زده مثل همه مادرهای دنیا و شگفت زده از شنیدن این جمله ها پریدم بالا و این آهنگ ...
23 دی 1393

دوشنبه ها- چی درست کنیم

امروز ازت پرسیدم چی درست کنیم گفتی ماهی! با هم دست به کار شدیم و رفتیم سراغ وسایلای کاردستی از همه مهمتر برات چسبه، اصرار داشتی زودتر چسب و بدم دستت تا میز کار و خوب چسب کاری کنی تنها موردی که با هم کلنجار می ریم و از تو اصرار ، از مامان انکار قیچی ی ناقلاست که به هر طرفندی باید از دسترس تو دورش کنم. البته یه قیچی مخصوص به خودت داری ولی چون می دونی وقتی اون دم دستته مامان زیاد نه نمی گه ترقیب می شی تا با قیچی ی مامان کار کنی . خلاصه امروز یه دریا درست کردیم چسب کاریها کار خودته البته با کمک مامان بعدشم نقش دست دخترکم شد نقش یه هشت پا. می گفتی مامان ماهی غذا... واسه همین جلبک هم درست کردیم تا غذای ماهی بشه و خیال دخترکم ا...
15 دی 1393

بچه

یه خرسی شده دلخوشی ی این روزهای دخترکی که خودش همه دلخوشی ی منه. خرسی ی کوچولویی که تو کف دستش جا می شه، خرسی کوچولویی که خرسی صداش نمی کنی، بهش می گی بچه .                   بچه باید به وفور شیر بخوره چون به گفته دخترکم گرسنه می شه، دایم میندازی تو لباست و بهش شیر می دی، براش لالایی می خونی، کتاب می خونی، عکسش و نقاشی می کنی و باهاش می خندی، هرجا تو باشی بچه هم باید باشه، بچه جزو خانواده ما شده، نمی دونم چی شد که از بین همه عروسکا این فسقل خرسی رو به عنوان بچه خودت انتخاب کردی و داری براش مادری میکنی، فقط یه شب اومدی و سراسیمه گفتی بچه بچه بچه انگا...
14 دی 1393

بایدهایمان

خیلی کار داریم... خیلی کار برای وقت های با هم بودنمان. یک عالمه کار که باید زمان صرف شود برای دیدن ثمره های آن... یک کارهایی که شاید چندین سال شاید هم کمی آن طرف تر زمان بگذرد تا حال ما را از خوب هم خوب تر کند و لذت ببریم با هم، از انجام اینهمه کاری که بر ما گذشته است. یک عالمه کار که گذر زمان یادمان دهد اینها کار نبوده خود زندگی  بوده که من و تو داشتیم صرف هم می کردیم برای برداشت یک حال خوب اساسی. یک کارهایی که زمان لازم است و صبر و حوصله. از آندسته کارهای مادر و دختری که وظیفه نیست، حقمان است و باید بستانیم این حقمان را از یکدیگر و برایش دل و جان بگذاریم تا حالمان را خوب کند. حال امروزمان را و به امید او، حال فردایمان ر...
6 دی 1393

دوشنبه ها- چی درست کنیم

شب و روز من و تو پر شده از با هم بودن هایی که نه تنها تو رو سرگرم و خندان می کنه بلکه چندین برابرش مامان رو دلشاد می کنه. اینهم جزو اون دسته از داشته هایی ی که به یمن بودن تو  نصیبم شده. یه قسمت از دوشنبه های من و تو اختصاص داره به درست کردن یه چیزی، به چیزای کوچیک و پیش پا افتاده ای که واسه ما دوتا خیلی هم بزرگ و هیجان انگیزه. می گردیم دور تا دور خونه و از بین خرت و پرتا یه چیز پیدا می کنیم و بنا به علاقه های تو با هم تبدیلشون می کنیم به یه چیز دیگه. کم کم به فراخور سن و سالت همه اینها رو محول خواهم کرد به خودت و دستای کوچولوی خودت و خواسته ی خودت . دلم خواست تا یه وقتا و بعضی از دوشنبه هامون رو اینجا هم به ...
1 دی 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد