پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

معجون آرامش

وقتی روز سرد و آلوده ی پر تنشی رو به شب رسونده باشی هیچ دمنوش و موزیکی آرامبخش تر از این نیست که دخترک کوچکی با موهای فر و چشمان گرد دستانت را بگیرد و لطیف ترین دیالوگ دنیایت را به زبان اورد، گویی یک فنجان آرامش با نبات نوشیده ای،  گویی از یک جایی در آینده یکی از مهمترین آرزوهای دست نیافتنی انت به حقیقت پیوسته، گویی رنگ آسمان همیشه آبی بوده و گویی تو خوشبخت ترین لحظه لطیف زندگی ات را تجربه کرده ای... - مامان چرا امروز اینهمه دلت غمگینه؟ نمیگی گل تو دلت پژمرده بشه؟ نمی گی دلش بگیره و غمزده بشه! - گل تو دلم کدومه؟ - میدونی مامان همه آدمهای دنیا تو دلشون ی جایی کنار قلبشون ی گل دارن تو ی گلدون، ی گل که به آب  و خاک نیاز ...
11 دی 1396

خانه ای در یک ستاره

دخترک چهار ساله ی من دوستی دارد در آسمان و او خانه ای دارد در یک ستاره و آن ستاره در آسمان تهران است و ولاغیر، خانه ای که درب آن از داخل باز نمیشود  هرگز! و دوست ستاره نشین او هرگز نمیتواند از آنجا خارج شود، اما  از بیرون درب، نردبان بلندی تا زمین آویخته شده است که این نردبان به پنجره اتاق آنکه او دوستش دارد ختم میشود و از قضا یک شب آن نردبان به پنجره اتاق دخترک من برخورد کرده و این دو با هم دوست شده اند و گه گاه دخترک من ساعاتی از شب را سعی می کند از پله های نردبان بالا رود تا به درب خانه دوست ستاره نشینش برسد و آن وقت است که درب باز می شود و این دو دوست میتوانند تا سحر آنجا بنشینند و گل بگوییند ...
4 آذر 1396

تولدی دیگر

چه بیتابانه می خواهمت هوا گرم است، آسمان آبی ست، زمین داغ است، دلم آرام، نگاهم بر زمان خیره، لبم لبریز از عشق است، زمان در گیر و دار ثانیه، می رود آرام نه اما، می رود با سرعت بی باوری انگار، می رود، بی رحم و بی پروا... هوا گرم است، شهریور ماه تو در بستر خانه، هوا گرم است اما یک ملایم باد می آید در خانه، می وزد بر گونه های زندگی ، می نوازد جان مادر را دوباره، نگاهم بر زمان، بر چهره ی زیبای تو، بر روزهای پشت سر، بر روزهای پیش روی، نگاهم خیره بر چشمان براق نگاه نازنین تو، دلم می لرزد و  نفس در سینه ام حبس است، چه بی تابانه می خواهم نگاهت را، چه بی تابانه می خواهم وجودت را... تو را من عاشقانه دوست دارم نازنین دختر، ای مهروی زیبایم- پ...
3 شهريور 1396

معنی عاشقی

- مامان وقتی پیش تو و بابا هستم قلبم هیجان زده میشه و تالاپ تالاپ میکنه، وقتی تنها هستم قلبم صاف میشه و انگار هیچی نمی زنه. این یعنی عاشق شما هستم!!! - مامان دلم میخواد همیشه همیشه کنارت بشم ازت جدا نشم تو قلبت بمونم... اما من دیدم بچه ها وقتی قدشون خیلی بزرگ بزرگ میشه مثلا مامان میشن، خودشون از مامانشون جدا میشن دلشون تنگ هم میشه ها اما ازش دور میشن... چرا اینجوری میشه؟ یعنی منم وقتی قدم بلند شد بزرگ شدم خیلی بزرگ منظورمه هستا، اونوقت دیگه تو قلبت نیستم و تنها میشم؟ من: اشکام آروم آروم تو تاریکی ی شب  پایین میاد و سعی میکنم نبینیشون... تو: مامان من که حرف گریه داری نمیزنم با گریه که کاری درست نمیشه خودت رو آروم کن من سعی میکنم...
19 خرداد 1396

بهار

 زمین سبز است، سبز سبز سبز، نسیم می وزد خنک، فضا معطر است به گل، باران مزه مزه می کند برگهای نازک را، زمین سبزتر می شود هر روز، بهار بوی زندگی را دوچندان کرده است، بهار اینجاست، بهاری دیگر است. " مامان می زاری ی فشار محکم بهت بدم؟ آخه دلم ی حالیه برای تو... " حال تو خوب باد دخترک نازنین من بهار پشت بهار می آید، زمان در زودپز دنیا در گذر است برق و باد را رد می کند ، می تازد زمان، زمان کاری به نگاه های مادری به کودکانه های دخترش ندارد، راه خود را می رود بی آنکه به عقب نیم نگاهی اندازد با سرعت می رود، می گذرد... تا من از اتاقی به اتاق دیگری بروم  و چشم به تو اندازم زمان چنان سرعت گرفته که باید بنشینم دستهایت ر...
29 فروردين 1396

خانه ی شکلاتی

همه چیز از ی تبلیغ شروع شد... تو ماشین نشسته بودیم منتظر برگشت مامانی از نانوایی، چشممون افتاد به عکسی بالای سر درب ی مغازه ، ی عکس هیجان انگیز و خوشمزه و خوردنی، ی خونه ی شکلاتی، یکم راجع بهش حرف زدیم - مامان کاشکی ما هم ی خونه شکلاتی داشتیم من دیگه هی نمی گفتم من شکلات می خوام من شکلات می خوام - اگه بری ی جا که ی خونه ی شکلاتی بزرگ باشه و بتونی هرچی دلت میخواد شکلات بخوری از در و دیوار و تخت و کمد و مبل و ... ولی ی مامان بابای دیگه ای جز من و بابا امیر و باید انتخاب می کردی چی کار میکردی؟ اون خونه ی شکلاتی مال اوناست و دلشون ی دختر می خواد که بزارن تو خونه هه تا هرچی دلش میخواد شکلات بخوره  با ی مامان بابای دیگه ...
23 اسفند 1395

همین جوری که هستی

-پریا فردا بریم من ابروهام و بدم مرتب کنن خیلی داغون شده - نه مامان ولشون کن -آخه خیلی زشت شده - مامان تو به این خوشگلی، ببین خودت و تو آینه ابروهات بلند و قشنگ شدن نمیخوام عوض بشه اخه میدونی مامان من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم همین مامانی که هستی، همینجوری خیلی خوشگل منی، به نظر من که ولشون کن عشقم نفسم مامانم...     چقدر خوبه تو این دنیا یه نفر تو رو همینجوری که هستی دوست داشته باشه همینی که هست همین همین خود خودت، این بزرگترین نعمته از داشتن یه نفر خدا رو شکر برای داشتن اون. منم تو رو همین جوری که هستی دوست دارم پریای من همینی که هستی بدون یه ذره کمتر و بیشتر شدنت همینت رو دوست دارم عاشق همینی هستم...
25 دی 1395

خانه کودک گنبد کبود

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جایی هست یه جایی که مال بچه هاست یه جایی که فرشته ها از اون بالا هر روز بذر عشق و محبت می پاشن روی سرش یه جایی که صدای خنده بیاد از در و دیوارای رنگ شدش یه جایی که بچه ها بچگی رو از یاد نبرن یه جایی که بچه ها نمیان یاد بگیرن میان تا شاد باشن کیسه تجربه هاشون رو بزرگتر بکنن یه جایی که از صبح تا غروب قصه ها حرف میزنن از دل پر غصه هاشون زیر گنبد کبود خونه بچه گیهای بچه هاست. مدتی بود که می رفتم تو دل بچه ها تو نگاه بچه ها و حس کردم یه نیاز واقعا کمه، یه نیاز مهم رو میدیدم که فقط یه گوشه کوچیک از زندگی بچه های امروزمون رو گرفته، یه نیاز که وقتی تامین بشه بچه ها فکرشون تغییر می کنه بچه دیدشون به سمت یه دنیای ج...
17 دی 1395

تو- شما

  شب  تو خونه ی مادربزرگ بوی ی غذای خوشمزه و دلچسب فضای خونه رو پر کرده بود از اون بوهایی که فقط تو خونه ی مادربزرگا میشه به مشام برسه، از همونایی که بوش میره میشینه تو بهترین نقطه از خاکستری های مغز و تبدیل می شه به بهترین خاطره ها و محاله از یاد بره، بوی خوش کودکی، بوی خوش خونه ی مادربزرگ و اما ادامه داستان... -عجب بویی میاد مامانی! چه غذای خوشمزه ای درست کردی! تو خیلی خوشمزه غذا درست می کنی برام! ... آخر شب رفتیم خونه و موقع خواب مثل همیشه با هم حرف زدیم و زدیم تا اینکه بهت گفتم پریا مامان نباید وقتی با ی بزرگتر حرف می زنی بگی تو بهتره بگی شما. اخه برای احترام به بزرگترا قشنگ نیست بگیم تو ، باید بگیم شما و چنتا ...
1 دی 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد