پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

همدلی

شب از نیمه گذشته، خواب از چشمانمان فرسنگ ها دور است انگار، دراز کشیده ایم کنار هم، انگشتان کوچکت لابه لای موهایم جاریست، نفس هایت گونه هایم را گرم خود کرده است، در میان ما عشق در حال تکثیر است. من: پریا! کاش فردا صبح بیدار بشیم و خبری از کرونا نباشه من دیگه خسته شدم پریا: مامان بیا به هم دلداری بدیم... با هم حرف بزنیم و آروم شیم، ببین از وقتی کرونا اومده من مدرسه نمیرم، تو سرکار نمیری دوباره مثل قدیما کنار همیم ببین کرونا با اومدنش ی مامان و دختر رو نجات داده از دوری من: سکوت مامان تو این مدت چه کسایی بهت دلداری دادن، وقتی خیلی دلت گرفته بوده و خسته شدی کیا باهات حرف زدن و آروم شدی من: تو و بابا دیگه؟ من: دیگههههههه...
26 اسفند 1398

معجون آرامش

وقتی روز سرد و آلوده ی پر تنشی رو به شب رسونده باشی هیچ دمنوش و موزیکی آرامبخش تر از این نیست که دخترک کوچکی با موهای فر و چشمان گرد دستانت را بگیرد و لطیف ترین دیالوگ دنیایت را به زبان اورد، گویی یک فنجان آرامش با نبات نوشیده ای،  گویی از یک جایی در آینده یکی از مهمترین آرزوهای دست نیافتنی انت به حقیقت پیوسته، گویی رنگ آسمان همیشه آبی بوده و گویی تو خوشبخت ترین لحظه لطیف زندگی ات را تجربه کرده ای... - مامان چرا امروز اینهمه دلت غمگینه؟ نمیگی گل تو دلت پژمرده بشه؟ نمی گی دلش بگیره و غمزده بشه! - گل تو دلم کدومه؟ - میدونی مامان همه آدمهای دنیا تو دلشون ی جایی کنار قلبشون ی گل دارن تو ی گلدون، ی گل که به آب  و خاک نیاز ...
11 دی 1396

همین جوری که هستی

-پریا فردا بریم من ابروهام و بدم مرتب کنن خیلی داغون شده - نه مامان ولشون کن -آخه خیلی زشت شده - مامان تو به این خوشگلی، ببین خودت و تو آینه ابروهات بلند و قشنگ شدن نمیخوام عوض بشه اخه میدونی مامان من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم همین مامانی که هستی، همینجوری خیلی خوشگل منی، به نظر من که ولشون کن عشقم نفسم مامانم...     چقدر خوبه تو این دنیا یه نفر تو رو همینجوری که هستی دوست داشته باشه همینی که هست همین همین خود خودت، این بزرگترین نعمته از داشتن یه نفر خدا رو شکر برای داشتن اون. منم تو رو همین جوری که هستی دوست دارم پریای من همینی که هستی بدون یه ذره کمتر و بیشتر شدنت همینت رو دوست دارم عاشق همینی هستم...
25 دی 1395

روزهای دخترانه

صدای هوهوی باد در پنجره ها می پیچد و پاییز رخ می نماید میان کوچه و خیابان، باد می وزد و پاییز نم نمک می خزد در شاخ و برگهای درختان، باد می وزد و پاییز می رقصد میان موهای رهگذران، پاییز آمده است و دخترک من می دود میان باد پاییزی ی سومین سال زندگیش، راه می رویم پاییز را بو می کشیم، برگهایش را جمع می کنیم و نفس می کشیم روزهای پاییزی ی دوباره ی زندگیمان را... دختر نازنینم این روزها: دخترکم دلش، مدرسه می خواهد هر روز کوله پشتی ی کوچکت را پر می کنی از ملزومات مدرسه ای روی دوشت می گذاری و با من خداحافظی می کنی و سوار بر اسب خیال به مدرسه می روی درس می خوانی و بر می گردی. پریای نازنین دخترک مو خرمایی من هر روز آرزو می کند یکی برای گربه...
7 مهر 1395

روز تو

لحظه دیدار نزدیک است... باز می لرزد دلم، دستم... شهریور است و در دلم غوغای شیرینی به پاست، لحظه های خوب داشتنت، لحظه های خوب اولین آغوش گرم بودنت، لحظه های ناب بی تکرار آغاز مادر بودنم... حال این روزهای خونه ی ما خوب است خوب خوب، حال این روزهای دل ما خوب است شرخوش سرخوش، خانه تزیین است، دل می خندد، تن می رقصد، روح پرواز کند، حال این روزهای ما خوب است خوب و گرم ، چهارم شهریور است روز تو، روز خوب بودنت... صدای تپشهای قلبم را می شود شنید امروز، صدای خندیدن دلم را می شود شنید امروز، صدای بالهای زندگی ام را می شود شنید امروز، حال ما خوب است خوب، خانه غرق از بادکنک رنگی، گل سرخ... خانه ی امروز ما مدیون توست... پریای من، آم...
4 شهريور 1395

مهربانی

کودکی هایت را می نگرم، قد کشیده است. دست هایم را می فشاری، محکمتر شده است. صدایت را می شنوم، عوض شده است. - مامان بعضی وقتها می خوام مامانت باشم تا برات مهربونی کنم. - مگه مامانا مهربونی می کنن؟ - آره مامان نازنین من خیییییییییییلی مهربونی می کنه - مهربونی چجوری؟ - بغلم می کنی، برام کتاب می خونی، دستام و می گیری باهام می رقصی، وقتی نمی خوام بیام حموم باهام بازی می کنی... دخرک موخرمایی من، چقدر بزرگ به کوچکترین کارهای مادرت نمره داده ای. چقدر با سخاوت مرا مهربان در دلت جا داده ای، چه مهربان مادری هستی وقتی همه ی این مهربانی هایت را نثارم می کنی. چقدر صندوقچه دلت را از این کمترین های مادرت با عشق پر کرده ای، چقدر مهربانی...
12 ارديبهشت 1395

یه روز پارکی

من و پریا توی پارک محلی ی نزدیک خودمون (اصلاح کاملن ساخته شده توسط دخترک مو خرمایی من) من مشغول جمع کردن دونه دونه برگ های زرد پاییزی ی ریخته شده زیر پا، پریا مشغول جمع کردن نی نی برگ هایی که دنبال ماماناشون می گردن! و بلند بلند شعر پاییزه پاییزه رو می خونیم، بلند بلند... بچه ها توی پارک سرگرم بازی، یکی مامانش رو صدا می زنه : مامان ببین چجوری از اینجا بالا می رم. مامان گرم صحبت ... یکی دیگه داره شعر پاییزه رو با ما تکرار می کنه. مامان بچه غرق در گوشی... یکی دیگه داره گریه می کنه من لواشک می خوام مامان بچه: میخوای به بابات زنگ بزنم بیاد سراغت؟! یه مامان بزرگ صبور و خندان هم داره به ما نگاه می کنه...
8 آذر 1394

یک روز زیبا

باران می بارد، با هیاهو. باران می بارد با عجله، آسمان فریاد می زند باران را و زمین، زمین می بلعد باران را، سیراب می کند عطش های مدتها خشکی ی دهانش را، می گرید روزهای دوری از باران را، می آرامد در آغوش قطره های خیس باران و باران فریاد می زند باریدنش را، می رقصد روی برهنگی های زمین ، می لغزد روی خواهش های بی پایان خشکی ی زمین و من و تو می نگریم این هم آغوشی ی زیبا را، این وصال دلچسب را. من تو را زیر باران می رقصانم و تو باران را مزه مزه می کنی لابلای انگشتان کوچکت. من تو را بلند صدا می کنم زیر نمناکی های سرد باران و تو مرا صدا می کنی زیر قطره های شفاف باران. باران می بارد و من باران را بغل می کنم و برای زمین...
1 آبان 1394

وسط ناکجا

یه وقت هایی هست که آدم دلش می خواد سکوت کنه آروم بشینه ، فقط تماشا کنه ، فقط تماشا، یه وقت هایی که انگار هیچ حرفی برای دنیا نداری که بخوای با صدای بلند براش تعریف کنی ، دلت می خواد دنیا دلت رو بدونه ، بی کلام، بی آوا، بی صدا. یه وقت های که گیر کردی میون هزاران چشمی که خیره شدن بهت ولی انگار   همشون نابینا، یه وقت هایی که دلت می خواد غر بزنی سر دنیا، سر بود و نبودها، سر ناهماهنگی ها، یه وقت هایی که گوش دنیا بدهکار هیچ حرفی نیست، یه وقت هایی که آرومی اما دلت غوغاست، یه وقت هایی که همه چیز پشت سرت جا مونده، تو موندی و یه عالمه ناگفته های ناپیدا. یه وقت هایی که تقصیر تو نیست، تقصیر دنیا هم نیست، اصلن کسی مقصر نیست اما انگار قهری با دنی...
3 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد