پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

تداخل انرژی

همه چیز در وجود تو از انرژی منشع می گیرد انرژی ی باورنکردنی ای که از ذره ذره این دنیا جذب می کنی انرژی ای که تو از یک بوسه مامان می گیری برای یک روز کامل جست و خیزت کافی است . بوئیدن یک گل، لبخند یک آشنا ،دالی کردن یک رهگذر، در آغوش گرفتن بابا و هزاران چیزهای کوچیکی که در اطراف تو هست همه و همه برای تو انرژی ذخیره می کنند برای همین است که گاهی انرژی ما آدم بزرگ ها کم می آورد پیش  روی  تو برای همین است که انرژی هایمان بالانس نیست و گاهی تو میدوی و من بی آنکه بدانم مشکل دویدن تو نیست بلکه کمبود انرژی های خوب درونی ی من است، صدایم را بلند می کنم فریاد می زنم بسه! ندو برای همین کمبود انرژی های خوب ما آدم بزرگ هاست که گاهی درکمون از ...
19 بهمن 1393

نو روز

"ییک، دوووووو، سی، چار"، همه چیز را می شماری تا چهار ... و این چهار عدد چقدر ابر سفید باران زا بالای سر من درست می کنند و چقدر باران های عاشقانه از آن ابرها روزهای پاییزی من و تو را دستخوش احساس می کنند، گاهی زمان از دستمان خارج است و هی دنبالمان می کند و هی به گرد پای من و تو هم نمی رسد و یهو به خودش می آید می بیند تاریک شده، روز گذشت... ساعت های من و تو پر است از با هم بودن ها با هم بال در می آوریم به آسمان پرواز می کنیم، ماهی می شویم به اعماق دریا می رویم، برای هم قصه می خوانیم هر کدام به روش خودمان و صد البته روش قصه گویی تو با همان دو کلمه می ارزد به تمام قصه های من... گاه با هم دعوا می کنیم حتی، اما دل کوچک مهر...
29 آبان 1393

تق تق تق

تق تق تق صدای چیه ... خدا اون بالا  نشسته داره دونه دونه رسم می کنه نظم زندگی ی مخلوقاتش و - سر وقت با حوصله ... هر روز میدونه چیکار کنه واسه ی فرشته ای که راهیش کرده این پایین، تا دل ببره از مامان و باباش، از دور و بریاش.. تا آسون تر کنه زندگی رو واسه ی فرشته هاش که یکیشون هم پریاست. خدای خوب و مهربون 11 اسفند ،خروس خون دم سحر یه دونه دندون داد به پریای نازنین ... حالا دیگه پریا آب که میخوره با لیوان، تق تق تق صدا می ده دل می بره از هممون. دندون دومی هم داره سر باز می کنه خدا رو شکر...     : با تشکر از مامانی که واست یه آش دندونی ی خوشمزه درست کردن عکسا: 18 اسفند خونه دوستت سوگند عزیز ...
19 اسفند 1392

دومین حرف از حروف الفبا

تصور کن فرشته ی کوچکی را درون دستانت، تصور کن چشمان فرشته ی درون آغوشت را وقتی گره می خورد با نگاه تو، تصور کن فرشته ی کوچک مهربانی را که نگاهش  باز می دارد تو را از پلک برهم زدنی، تصور کن دخترک کوچکی که فرشته وار نگاهت می کند در سکوت، تصور کن حس و حال این دست و آغوش وقتی مادری ... تصور کن ... تصور کن در این لحظه ی غرق عشق و مادری، سکوت بر هم بشکند ... دخترک آرام و دلنشین حرفی زند... چه حالی می شوی... تصور کن چه عشقی تو را تا مرز عصیان می برد... تصور کن که وقتی مادری نخستین بار بشنود کودکش حرف می زند... تصور کن حال مرا... تصور کن تو شوق این لحظه ی ناب مرا... شب بود، ماه از آسمون بالا اومده بود، اسف...
12 اسفند 1392

رقص نور

خورشید تو را خوب می شناسد تو را خوب می داند انگار. خورشید را دیده ام گه گاه با تو بازی می کند و تو را که لبخند می زنی بر او و دستان کوچکت را بازی می دهی با سرانگشتان آفتاب. باز هم گوشه ای از پرده اتاق کنار رفته و  رقص نور به راه افتاده ... تو را نظاره می کنم که در تلاش برای گرفتن خورشیدی، برای گرفتن نوری که صورت زیبایت را گرم کرده و چشمان کودکانه ات را نیمه باز نگاه داشته... دستانت در تلاش برای لمس نور! و نور است که می رقصد درون دستان کوچک پریایی که چندی پیش همنشین بود با نور در آسمانی که اکنون خیلی دور است از او... نور می رقصد ، دستان کوچکت می رقصند، لبخند می زنی، مرا نگاه می کنی و نشانم می دهی بازی ی  هیجان انگیزی را ...
28 بهمن 1392

یه جدید دیگه

دخترکم چند وقتی ی افتادی رو حرف زدن و واسه خودت جمله جمله داری حرف می زنی و آواز می خونی و خودت از شنیدن صدای خودت لذت می بری  و گاهی قه قه می زنی و این ذوق و لذت رو به من و بابا هم منتقل می کنی  و ما رو هم یه دنیا شور و نشاط می دی عزیز دل مامان. ریزه کاری ی جدید زیاد داری البته که اینجا به ذکر چنتاشون بسنده می کنم وگرنه شما فرشته ها  تو هر لحظه تون یه دنیای جدید رو می شه... عزیز دلم یه هفته ای میشه که پاهات شده  یکی از اسباب بازی های هیجان انگیزت کم کم داری میشینی البته با کمک اینم لباس خودته که کوچیک شده و هدیه دادی به عروسکت پریا! مامان جون خیلی دوست دارم خیلی عاشقتم خیل...
6 بهمن 1392

غلت

پریا دختر ناز مامانی در تاریخ 20/9/92 ساعت 12:30 اولین غلت خودت رو زدی و دیگه تا به امروز هیچ غلتی نزدی شاید فقط خواستی بگی بلدم دست از سرم بردارید. عزیز مامان همین هم برای من کافیه تا ببینم سیر تکاملت رو داری یکی بعد از دیگری سپری می کنی دوستت دارم...     ...
14 دی 1392

چرخش

پریای من، دختر زیبای من، سه ماهگی هم به پایان رسید و من حالا یه دختر ناز و سرزنده دارم که قدم تو چهار ماهگی گذاشته و داره لحظه به لحظه شیرین و شیرین تر می شه. عزیز دلم درست اولین روز چهار ماهگیت ساعت 9 شب به طور خودجوش شروع کردی به چرخیدن و 360 درجه روی پهلو دور خودت چرخیدی و من و بابا بزرگ و مامان بزرگت رو غافل گیر کردی. دوست دارم دختر نازنینم که هدیه تولدت رو خودت به ما دادی  و دل جماعت عاشق پیشه ای رو شاد کردی عزیزم.   ...
8 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد