نقش ها
هر روز که بیدار می شویم تا لحظه ای که چشمانمان را بر هم می نهیم و به خواب می رویم و گاه حتی وقتی در خواب به سر می بریم در هزاران نقش و نگار برای یکدیگر جلوه می دهیم رخ خود را گاه دلفریب و گاه دلخراش...
نقش های آدم های بزرگ نقش هاییی نیستند در قالب خیال، اغلب نقشهای دروغینی هستند در پس یک واقعیت دور، یک شخصیت پنهان ، یک آدم دیگر در پس یک نقاب.
نقش بازی می کنیم با لبخند با خشم با آرامش با فریاد با آزادی در حصار، نقش های دروغین ما دلچسب نمی شوند هرگز، نقش های ما وقتی رو می شوند دلتنگمان می کنند ، دلمان را اندوه می پاشند انگار، لبخندمان را خشک می کنند گه گاه. نقش های ما آدم بزرگ ها نقش خشکیست در بستر مرداب.
اما نقش های کودکی جذاب...
نقش های کودکی مملو از خیال، نقشهای کودکی می برد دل ما را تا کنار برکه ی پر آب، نقش های کودکی واقعی اند انگار، گویی از ته وجود بازی می شوند، نه برای فریب بلکه برای همان نقش واقعی. انقدر واقعی که گاه یادم می رود مادرت بودم یا خاله ات یا آقای سوپری یا پیرمرد عینکی یا نقش یک نوعروس.
دخترکم مدتهاست که نقش ها را بازی می کنی می روی تا دل یک نقش ، می شوی مادرم، خاله ام، عمو، مرد عینکی، یک میوه فروش، یک آدم ماهر! یک دختر آبی پوش ...
دوست دارم وقتی نقش بازی می کنی و چقدر ساده و واقعی.
دوست دارم دنیای کودکانه و بی قضاوتت را وقتی می شوی دیگری، همیشه از قبل نقش خود را اعلام می کنی و موضعت را، همیشه رو بازی می کنی در خیال و چقدر هم واقعی و این دلچسب می کند نقش بازی های کودکانه را، چون می دانی چه کسی پشت این چهره است چه کسی پشت این نقش، بازی می کند، خودت هستی و بس، نقشها فقط بازی اند، بازی ای که از قبل مشخص کرده ای محدوده اش را و این راز نقشهای خیالی شما کودکان است رازی که ما آدم بزرگها هرگز نمی توانیمش بازی کرد، نقش های ما همیشه غیر منتظره اند، همیشه با نقاب و گاه برای فریب...
چه بر سر کودکی های ما آدم بزرگ ها می آید؟ چه؟؟؟