تو با منی
پاییز به انتهای بودنش نزدیک است، درختان آخرین روزهای عاشقانه خود را رو به خزان در عبورند و باران تا آنجا که می تواند این روزها را سیراب می سازد از عشق و جاری می کند پاکی ی خود را در کوچه پس کوچه های دورترین نقطه از دنیا.
روزهای پایانی آذر ماه است و انتهای پاییز از برای مهر وصف ناشدنی ی من به او همیشه برایم به سختی در گذر بوده است ولی اینبار گذر پاییز رنگ دیگری ست بر من و به راستی آخرین باران های پاییزی چه خوش بارید بر من و تازه کرد نفس های مانده در درونی ترین نقطه از وجودم را و عاشقانه ترین ترانه هستی را سر داد در من.
در واپسین روزهای پاییز، بهار آرام و خرامان در دلم نشست و جان دوباره ام داد برای زیستن.
کلمات یارای نوشتنم نیست تا سر باز زنم شوق آمدن لک لک ها را، تا شرح دهم ظهور این پاکی را، تا برهنه کنم تپش های این قلبم را از حجاب روزهای انتظار، تا بگویم اکنون تو با منی، در من