اندکی درد و دل
چه خوش خرامیده ای در تار و پودهای بهم تنیده شده سلول های من با خودت، آرام و بی صدا و من اینجا در این دنیای پر هیاهوی بیرون، در غوغا. تو بی صدا جان می گیری ز من و من پر تلاطم جان می دهم برای تو و خیالم از هر گزندی بر تو آسوده است و می دانم آشیانه امنی داری و در این سوز و سرما جای تو گرم است، پس خوب جان بگیر، غلط بزن، جا خوش کن، جنینی کن و لذت ببر.
این روزها در گذرند، حال و هوای مرا خودت می دانی که گاه سرخوش و گاه ناخوشم ، گاه پای رفتنم نیست و گاه تا ابد می روم. ای هورمون های زنانه ی تنگ نظر بارداری ی من، با من چه می کنید این روزها. اما بدانید که هر دو قلبی که در سینه دارم با هم می تپند و ادامه می دهند و از پا نمی افتند با این باد و طوفانی که به راه انداخته اید برای جسم و جان من. اکنون دیگر قلب دومی دارم که وصلم می کند به امید و مضاعف می کند انگیزه های استقامتم را در برابر زنانه گی های هورمونی ات. پس هرچه می خواهی پا بزن، تلاش کن، گرد و خاک به پا کن که ما اکنون دو جانیم، دو جسمیم و دو قلبیم در یک بدن و این کوهی می سازدمان از برای بادهای موسمی چون تو.
جنین من برای لمس انگشت های کوچک کودکانه ات به انتظار نشسته ام برای آنکه زل زنم به پاکی ی نگاه تو ، به عمق چشم های نافذت ، بمان برای مادرت...
قابل نوشت: این روزها پدرت بزرگترین تکیه گاه من و توست و هرگونه روزنه ای را که رو به سختی می رود برایمان چه مردانه می پوشاند و برای لحظه لحظه آرامش من و تو سخت در تلاش است.
از او سپاسگزارم. او را همیشه قدر بدان که بهترین تکیه گاه دنیاست از برای تو...