پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

دستان تو

1391/11/15 16:25
نویسنده : mom_and_kid_momentss
1,000 بازدید
اشتراک گذاری

      اندیشیدن به دست های کوچکت این روزها بزرگترین بهانه بودنم است، وقتی تکان های آن ها را در ذهنم مرور می کنم دیگر از یاد می برم امروز چند روز است که از ماه می گذرد که چقدر آسمان امروز آلودست و حساب پس اندازم پوچ ترین دارای یه دنیاست دیگر از برای من.

امروز که تو هستی و تکان دستانی که گویی در حال رهبری ی زیباترین سمفونی ی زندگی هستند دیگر همه آنچه برای آرامشم در نیاز است مهیاست و کم کم سر و کله همه پروانه هایی که در کودکی می دیدم دوباره پیدا می شود و اگر پس از باران آسمان را نیم نگاهی اندازم در پس همه آلودگی هایش رنگین کمان را خواهم یافت با تمامی ی هفت رنگش و هر روز شوق بیداری در چشمانم فراتر می رود و اینها جزئی از معجزات وجود توست و من به خود می بالم که امروز صاحب یک معجزه ام...

جزئیات صورت تو را بارها با پدرت بازبینی کرده ایم و به راستی همه چیزت برای به تصویر کشیدن یک دنیا زیبایی کنار هم آمده اند. می شود زیبایی را با تو و بدون رنگ ترسیم کرد، تنها با همین سیاه و سفیدی های جای مانده بر یک تکه کاغذ که برای من از تار و پودهای ارزشمندترین تابلوی دنیا هم ارزشمند تر است.

این روزها احساس می کنم فانوسی در من روشن است و دیگر هیچ جایی از این دنیا تاریک نیست انگار. یک فانوس که نور می دهد زندگی را. که هرگاه نگران چیزی شوم برای آینده ات، سوسو می زند و امروزم را بر من می چشاند و بودنت را، فانوس کوچکی که نورش تا آنجا که چشم و دلم کار می کند می رود و نشانم می دهد فردا را که بگذاریم بماند برای فردا، که امروز نور در من است...

از خدا می خواهم این فانوس را بدمد، متبرکش کند و نورش را ابدی سازد از برایمان.

 

 

   از تو چه پنهان نوشت: باید بگویم که گاهی هم احساس های ناخوشایندی سلول هایم را قلقلک می دهند و دست و پایم را می بندند برای آنکه همه لحظه های دوران با تو بودن را در لذت تو غرق شوم و گاه خستگی هایی بر تنم مستولی می گردند و بی دلیل اشک از چشمانم سرازیر می شود و غرغرهای زیرلبی که به واقع پایه و اساسی ندارند و اما اینها هرگز به تو برنمیگردد و همه از برای آن قسمت از سلول های معیوبی است که هنوز نتوانسته اند درک حضور کنند و خرده ای نیست بر آنها که که به راستی درک حضور تو برای همه این تنم سهل و آسان نیست چنان که برای قلبم بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

ثمره
15 بهمن 91 20:46
سلام عزیزمممممممممم
انشالله این فانوس درونت روز به روز پرنورتر شود.و گرمایش را دروجودت احساس کنی
ایشالله این فانوس زودتر درونت رو غرق نور کنه عزیز دلم

.::مادر خانومی::.
16 بهمن 91 10:13
سلام هیجان جونم
خوبی؟
جااانم! چه حس خوبی!
خداروشکر که روزای خوبی رو میگذرونی
خدا شماوهمسرت و فسقلیتون رو برای هم حفظ کنه انشالله
عزیزم ممنونم ازت و امیدوارم این حس خوب خیلی زود به سراغت بیاد

نجمه
16 بهمن 91 13:10
عزیزه دوست داشتنی من
یعنی مرده اون پروانه هات شدم که دوباره برگشتن و اون رنگین کمون که می بینیش

خوشحالم که خوشحالی ، حسابی دوستت دارم
عزیز دلم منم دوست دارم مدتها بود از این پروانه ها خبری نبود فک کردم بچگی هام خیالاتی می شدم و اصن پروانه ای در کار نبوده

نیلوفر
16 بهمن 91 14:16
عزیزم خیلی مواظب این دستای کوچولو باش.
این دستا که از تو زندگی گرفتن قراره زندگی تو رو تو دست بگیرن.
هر دوتونو خیلییییییی دوست دارم.
چنین دستانی رو برای تو آرزومندم

مانلی
17 بهمن 91 11:30
برات خوشحالم مهربونم
دلم پر می زنه چال لپاشو ببوسم
عزیزممممم چقدر دلم تنگت بودددددد

شیما
17 بهمن 91 11:49
سلام هیجان جون خوبی
خیلی قشنگ احساستو نوشتی
ایشالا خدا نی نی تونو براتون حفظ کنه
مراقب خودت باش
شیما جونم قطعا خودت خیلی با احساسی که اینجوری می خونی عزیزم برات آرزویی رو میدونی میکنم عزیزم

مامان عاطفه
17 بهمن 91 13:02
سلام مامانی.انشاالله نی نیت سالم بیاد تو بغلت.این گل برای مامانی و نی نی کوشولو
ممنون مامان عاطفه جونممممممممممم میبوسیمت دوتایییی

مامان عاطفه
17 بهمن 91 13:04
راستی گلم.من ادرس بلاگتو تو نی نی سایت پیدا کردم.اونجا برای عسل نوشته بودی.بهتره عسل نخوری آخه من هر بار عسل خوردم اینقد حالم بد شد و سریع پشت بندش بالا آوردم.و حال خیلی بدی داشتم.بهتره 3ماهه اول نخوری.البته همه اینطوری نیستن.منکه تازه میخوام شروع کنم به خوردن
ممنون بابت توجهت دوست خوبم چشمممم حتمن همین کار رو میکنم

رویا
18 بهمن 91 11:54
سلام عزیزم

قربون اون احساسای نابت...
انشاالله همیشه سرخوش از شوق باشی
قربون دوست خوبممممم

زندگی شیرین من
18 بهمن 91 12:17
امیدوارم این دوران را به سلامت بگذرونی و دستای کوچک را در دست بگیری...
خیلی زیبا نوشتی عزیزم احساس درونیت رو
ممنوم فاطمه جون ایشالله تو از نی نیه درونت بنویسی من لذتش رو ببرم

مامان نازی
18 بهمن 91 23:32
چقدر قشنگ بود احساست گلم.تو یه مادر نمونه هستی.الهی که همیشه شاد باشی .به نی نی حسابی برس و مواظب خودت و نی نی باش عزیزم.
نازی جونم سلام دلم برات تنگ شده بوددددد یه بار دیگه هم تولد کینا جون رو تبریک میگم عزیزم. لالایی رو خودم خیلی دوست دارم الکی واسه خودم یه چیزایی رو زمزمه میکنم گفتم اینجا هم بنویسم من بعد

لیلا
19 بهمن 91 19:34
عزییییییییییییییییزم . چقدر زیبا مینویسیییییییییییی . خدا نینیتو حفظ کنه انشالله . تا پایان راه به سلامتی پیش بریییییییی . قلمت رو خیلی دوست دارم . خوش به حال نینیت . چه مامان ماهی دارهههههههههههه .
عزیز دلم ممنونمممممم تو خوب میخونییی. ایشالله که همشون صحی و سالم به این دنیا بیان و ما تا میتونیم مادری کنیم براشون. الهی که همه دوستای منتظرمون هم هرچه زودتر با این حس آشنا بشن

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد