پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

هم آهنگ

1392/3/2 12:57
نویسنده : mom_and_kid_momentss
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

صدای پنجه های باران مرا به پشت پنجره می کشاند تا باریدنش را به تماشا بنشینم. می داند که دوستش دارم، می داند که آرامم میکند، می داند که برایم نوید بخش است. می بارد و پاکی را ارمغان می دهد. آسمان چه با سخاوت باران را نثار می کند، درختان چه عاشقانه خود را در آغوش باران رها می کنند، گلبرگ ها نوای باران را رقص می کنند، زمین باران را می نوشد، فضا پاکی را بی درنگ نفس عمیق می کشد، و من همه این زیبایی ها را نظاره می کنم و خدا را سپاس که این روزها هوا را برای من و برای تو دلنشین نگاه داشته است... نسیم را همچنان خنک می دمد، آسمان را آبی، رنگ می کند، باران را سوغات روزانه مان نهاده است و روزها را آرامتر و با نشاط تر برای مان در گذر است تا روزی که تو را به آغوش من هدیه دهد و چشمانم را با پاکی ی چشمان تو پیوند زند.

این روزها آهنگ زندگی ی مان یکصدا گشته است... زندگی را همگام می شماریم... با هم بیدار می شویم با هم نفس می کشیم... با هم گرسنه می شویم... با هم سیراب می گردیم... با هم آرام می شویم... با هم سکسکه می کنیم حتی گه گاهی... با هم می رقصیم... با هم به خواب می رویم.

چیز دیگری نمانده تا انتهای این گره خوردگی، چیزی نمانده تا روزی که تو را هدیه به پدرت دهم، تا روزی که تو را به این جهان بسپارم، تا روزی که زندگی را تجربه کنی، تا روزی که از مأمن گرم و نیمه تاریک خود پا به دنیای بزرگ این جهان نهی، تا روزی که راه خود را از سر گیری و زندگی را جور دیگری تجربه کنی، چیزی نمانده تا آن روز و من، و پدرت، خرسندیم، خندانیم، نگرانیم، اتاقت را مهیا می کنیم، با هم آینده ات را کنار هم می چینیم، قربان صدقه ات می رویم، یک شلوار زرد رنگ برایت خریده ایم و من شبها آن را در آغوش می گیرم و با آن آرام به خواب می روم، توت فرنگی از برای تو می خورم، کلاس بارداری می روم، آرامتر به این دنیا نگاه می کنم و و و ... تا روزی که تو می آیی و صورتت را نوازش می کنم، تا روزی که می آیی و دستان مادرت را لمس می کنی.

چندی پیش  اندکی از آب پاک و مقدس اطراف تو کم شده بود و ما چه دل نگران برای جبران آن دست و پا می زدیم، می ترسیدیم جایت تنگ شود، دست و پا زندهایت سخت شود. می ترسیدیم آرامشت بر هم خورد و خدا رهایمان نکرد و دوباره تو را در دریای پاک احاطه گرت شناور ساخت و نفس های من و پدرت جان دوباره ای گرفت و تو نیز چه صبورانه تحمل کردی دخترک آرام و مهربان من...

همیشه خدایی هست دز نزدیکی ی نفس های ما... چه خسته نفس کشیم چه از سر شعف... همیشه او برای مان خدایی می کند...

دخترم، عزیزم، دلربای من، آرام من، دوستت دارم، این روزهایت به سلامت، برای آمدنت عجله نکن، همین جایی که هستی بمان تا روز موعود، سرخوش و آرام و مطمئن...

خداوندا دخترم را تا ابد به تومی سپارم... نگاه دارش باش... سلامتی را تا ابد نثارش کن...  نزدیک تر از آنی که بر من هستی بر او باش... خداوندا برای همه مهربانی های این روزهایت سپاسگزار تو ام... خدای مهربانم، خدای مهربان دخترکم باش تا آخرین نفس...

 

تاریخ نوشت: دخترکم در 27 هفتگی از زندگی جنینی خود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مانلی
4 خرداد 92 9:03
هر روز سر می زدم ببینم کی آپ می کنی .. دلم برای دلنوشته هات تنگ شده بود به شدت .. دخترکت رو با شلوار زرد تجسم کردم و عاشقش شدم . آخ اگه چال لپش مث تو بشه ..
دوستون دارم
عزیزم مانلی قشنگم دلم خیلی برات تنگ شده خیلی زیاد
چال لپ داره به نظرت؟

نیلوفر
4 خرداد 92 9:45
چقدررررررررررررر زیبا نوشتی عزیزم. خدارو شکر که همه چی رو به راهه. خیلییییییییییییی با احساس بود. پروونه ها تو دلم شروع به چرخ زدن کردن.
نیلوفر صحرا عزیزم چطوری پروانه هات به راه باشن ایشالله که نی نیهات تو دلت چرخ بزنن دوست خوبم ممنون که اون روزا همش بودی

رویا
4 خرداد 92 14:46
سلام هیجان جونم
دلتنگت شده بودم
خدا رو شکر که زندگی در آرامش جریان داره
خدا رو شکر که دختر گلت حالش خوبه
برای ما هم دعا کن تو این روزهای خوب خدااا
رویا رویا رویا عزیزم سلام ممنون که همیشه کنارمی رویا خیلی نا اروم بودم خدا رو شکر حل شد. دعا میکنم همیشه دعا می کنم دوست خوبم

مامان نازی
5 خرداد 92 11:24
سلام دوست مهربونم.خیلی خوشحالم که حال هردوتاییتون خوبه.الهی که هر روز و همیشه شاد و سلامت و خندون باشید و هیچ وقت کوچکترین چیزی ناراحتتون نکنه.
عاشق نوشته هاتم خوش به حال نی نیت که مامانی داره که به این زیبایی مینویسه و اینقدر مهربون و آرومه.برای منم ارامش دعا کن عزیزم.
هیجان گلم،دوستت دارم و یه حس مثبتی نسبت بهت دارم. مواظب خودت و ناز گلت باش.بوس برای تو و نی نی
تو همیشه به من لطف داری نازی جونم خودت یکی از مامانای گل این دنیایی
منتظرم که به همین نزدیکیها از نزدیک تو و کیانای عزیزم رو ببینم

آيسان مامان ماهان
5 خرداد 92 11:42
سلام عزيز دلم صبحي اومدم آپ نبودي اينجوري برگشتم..گلم خصوصي داري
آیسان جونم همیشه اینجوری باش عزیزم کلن من نوشته های تو رو که خوندم قیافت رو همینجوری تصور میکنم ممنون از بابت اون خصوصیه

ثمره
5 خرداد 92 12:29
سلااااااااااااااااااام هیجان جونم.خوبی اگه بدونی چقدردلم واستون تنگ شده بووووووووووووووووود
هرروز می اومدم وبتون سرمیزدم .وبا پست قبلی برخوردمیکردم ونگرانیمبیشترمیشدبه خودم میگفتم:ازهیجان جونم خبری نیست .حتما دراستراحت بسرمیبره ونمیتونه بیاد پست جدیدی بزاره.
مواظب خودت ودخملی نازت باش
دوستتون دارم
قربونت برم عزیزمممممم ببخشید که نگرانت کردم خدا رو شکر همه چیز به خیر گذشت

گلنار(آسمان)
5 خرداد 92 13:24
چه قلم قشنگی دارین
لطف داری عزیزم

مامان سو نیا
5 خرداد 92 18:26
سلام خانمی وب خیلی قشنگی داری خیلی زیبا مینویسی من از خوندنش واقعا لذت بردم

ممنونم که به وبمون سرزدی خوشحال میشم بازم پیشمون بیایی
اگر با تبادل لینک موافید خبرم کنید
ممنون عزیزم لطف داری و معلومه که موافقم

masoomeh
6 خرداد 92 10:11
سلام چه عجب .اومدی.حالت خوبه جنین 27 هفته ت خوبه,ایشالا به سلامتی دنیا بییاد ,وقتی برای اولین بار بغلش میکنی یه حس ارامش عجیبی بهت دست میدهامیدوارم قدمش پر خیر وبرکت باشه
ممنون معصومه جان هنرمند بابا من هر وقت به تو سر میزنم هوس همه چی میکنممممم دستت درد نکنه

شیما
7 خرداد 92 23:53
مثل همیشه زیبا و پر از احساس ایشالا خدا حافظ و نگهدار تو و دخملی و زندگی سه نفره تون باشه بوووووووووووووووووووووووس
عزیزم ممنون تو هم مثل همیشه به من لطف داری. ایشالله که خدا یه نی نی خوشگل بزاره تو دلت عزیزم

ثمره
8 خرداد 92 0:15
هیجان جونم نگرانم کردی چی شده بود؟
خداروشکر بخیرگذشت
ثمره جون هم اینکه مایع آمونیاک دور بچه کم شده بود هم اینکه یه سونوگراف ناشی گری کرده بود و یه دونه کلیه رو ندیده بود و تا سونوی بعدی واقعن مردم و زنده شدم خدا رو شکر که اشتباه بود و همه چی مرتب سر جاش بود. واقعن روزا هر چی میگذره استرس و نگرانی هم بیشتر میشه ایشالله که گرفتار این روزا بشی عزیز دلم البته فقط همه چیز در کمال صحت و سلامتی

دنیا جون
3 آبان 92 8:57
یادم میاد چه بارداری پر استرسی داشتم تو این هفته ها که بودم همش ترس از زایمان زودتر و اینکه کی آمپول بتامتازون بزنم.خدا روسپاس میکنم بخاطر داشتن پسر سالم و شیطونی مثل ایلیا و ناراحتم از اینکه ممکنه دیگه این حس زیبا ی بارداری برام تکرار بشه
یاد همه اون روزای انتظار و بعدشم بارداری به خیر دنیااااا چه روزایی بوددددد

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد