هم آهنگ
صدای پنجه های باران مرا به پشت پنجره می کشاند تا باریدنش را به تماشا بنشینم. می داند که دوستش دارم، می داند که آرامم میکند، می داند که برایم نوید بخش است. می بارد و پاکی را ارمغان می دهد. آسمان چه با سخاوت باران را نثار می کند، درختان چه عاشقانه خود را در آغوش باران رها می کنند، گلبرگ ها نوای باران را رقص می کنند، زمین باران را می نوشد، فضا پاکی را بی درنگ نفس عمیق می کشد، و من همه این زیبایی ها را نظاره می کنم و خدا را سپاس که این روزها هوا را برای من و برای تو دلنشین نگاه داشته است... نسیم را همچنان خنک می دمد، آسمان را آبی، رنگ می کند، باران را سوغات روزانه مان نهاده است و روزها را آرامتر و با نشاط تر برای مان در گذر است تا روزی که تو را به آغوش من هدیه دهد و چشمانم را با پاکی ی چشمان تو پیوند زند.
این روزها آهنگ زندگی ی مان یکصدا گشته است... زندگی را همگام می شماریم... با هم بیدار می شویم با هم نفس می کشیم... با هم گرسنه می شویم... با هم سیراب می گردیم... با هم آرام می شویم... با هم سکسکه می کنیم حتی گه گاهی... با هم می رقصیم... با هم به خواب می رویم.
چیز دیگری نمانده تا انتهای این گره خوردگی، چیزی نمانده تا روزی که تو را هدیه به پدرت دهم، تا روزی که تو را به این جهان بسپارم، تا روزی که زندگی را تجربه کنی، تا روزی که از مأمن گرم و نیمه تاریک خود پا به دنیای بزرگ این جهان نهی، تا روزی که راه خود را از سر گیری و زندگی را جور دیگری تجربه کنی، چیزی نمانده تا آن روز و من، و پدرت، خرسندیم، خندانیم، نگرانیم، اتاقت را مهیا می کنیم، با هم آینده ات را کنار هم می چینیم، قربان صدقه ات می رویم، یک شلوار زرد رنگ برایت خریده ایم و من شبها آن را در آغوش می گیرم و با آن آرام به خواب می روم، توت فرنگی از برای تو می خورم، کلاس بارداری می روم، آرامتر به این دنیا نگاه می کنم و و و ... تا روزی که تو می آیی و صورتت را نوازش می کنم، تا روزی که می آیی و دستان مادرت را لمس می کنی.
چندی پیش اندکی از آب پاک و مقدس اطراف تو کم شده بود و ما چه دل نگران برای جبران آن دست و پا می زدیم، می ترسیدیم جایت تنگ شود، دست و پا زندهایت سخت شود. می ترسیدیم آرامشت بر هم خورد و خدا رهایمان نکرد و دوباره تو را در دریای پاک احاطه گرت شناور ساخت و نفس های من و پدرت جان دوباره ای گرفت و تو نیز چه صبورانه تحمل کردی دخترک آرام و مهربان من...
همیشه خدایی هست دز نزدیکی ی نفس های ما... چه خسته نفس کشیم چه از سر شعف... همیشه او برای مان خدایی می کند...
دخترم، عزیزم، دلربای من، آرام من، دوستت دارم، این روزهایت به سلامت، برای آمدنت عجله نکن، همین جایی که هستی بمان تا روز موعود، سرخوش و آرام و مطمئن...
خداوندا دخترم را تا ابد به تومی سپارم... نگاه دارش باش... سلامتی را تا ابد نثارش کن... نزدیک تر از آنی که بر من هستی بر او باش... خداوندا برای همه مهربانی های این روزهایت سپاسگزار تو ام... خدای مهربانم، خدای مهربان دخترکم باش تا آخرین نفس...
تاریخ نوشت: دخترکم در 27 هفتگی از زندگی جنینی خود