بال هایم
این روزها توان پریدن دارم. می توانم تا آن بالاها بال بزنم و گوشواره های آسمان را لمس کنم ، می توانم بر فراز آبی ترین اقیانوس ها نیز پرواز کنم، آبی ی آبی شوم... این روزها دو بال دارم که توانم می دهند برای پریدن، برای رهایی ... بال هایی که روی شانه هایم نیست... بال هایی که درون من اند... بال هایی که از درون مرا پروازم می دهند... بال های سپیدی که اوج می دهند مرا تا خدا...
دخترکم! تو آن تو بال سپید درون منی که این روزها سنگینی تورم پاهایم را به سبکای پرهایت می کنی تا بتوانم بال بگیرم. تو آن بال های مقدس درون منی که خستگی های روزانه ام را التیام می دهی. تو آن بال های پرواز منی برای رهایی از زمختی های زمین. آن بال های پرواز من برای زندگی...
این تویی، این بال های من، است این درون من است...
دیدمت جانم به فدای دست های کوچکت، روی زیبای تو را دیدم و آنچه بین من و تو گذشت در این دیدار، قابل توصیف نیست، فقط من می دانم و تو، و هرگز زبانم چیزی از آن نخواهد دانست تا بیان کند.
حرکات این روزهایت عمیق تر شده اند یک جور رقص در آب که لذت حسش را تو به من ارمغان داده ای، از تو و خدایت سپاسگزارم برای لمس این همه نعمت، برای این دو بال...
توضیحات: دخترم در ٢٩ هفتگی با 1،550 گرم وزن تقریبی و 40 سانتی متر قد تقریبی، وضعیت سفالیک