پریا
یکی بود یکی نبود...
زیر سقف آسمون، میون ی عالمه ستاره و رنگین کمون، روی ی ابر سپد، ی پری نشسته بود... موهاش و دور و برش انداخته بود ... با خدا بازی می کرد ... واسه ی ستاره ها طنازی می کرد ... باد لابلای موهای مجعدش عشق بازی می کرد ... صدای خنده هاشون تا زمین، تا توی دشت و دریاها می نشست...
پری ی کوچلولوی تو دست خدا، زمین و نگاه می کرد، تو چشاش برقی می زد، روی گونه های کوچیکش برگ گلی نقشی می زد ...
پری ی آسمونی ستاره ها رو راهی ی زمین می کرد، آرزوی آدمای زمینی رو با هر یه دونه ستاره ی دنباله دار، روونه ی زمین می کرد...
خدای مهربون آسمونا، پری رو آماده ی زندگی ی زمین می کرد... از ته اعماق دل هر پری ی تو آسمون، ی چیز خوب، ی چیز آسمونی، توی دل پری ی کوچولوی تو دست خودش جا سازی می کرد... اون و یه پری با خصلت صدتا پری سفارشی آماده ی زندگی ی زمینی کرد ... شد پریا... پریای نازنین
:
پریا دخترم عزیز دلم چقدر دوست داریم چقدر اومدنت برای ما ارزشمنده
پریای نازنین دوست دارم