روزهای پایانی
پریای من! پریای نازنین، نزدیک به نه ماهه که نفس به نفس هم داریم روز و شب رو می گذرونیم، با هم یه کوچولو از پاییز رو دیدیم، زمستون رو تجربه کردیم، بهار رو نفس کشیدیم و الان هم که تابستونه و تو قراره همین روزا از دلم بیرون بیای و به تماشای خوب و بد این دنیا بشینی، خیلی انتظار این روزها رو کشیدم، انتظار دیدن چشمات رو، انتظار لمس دست هات رو، انتظار بوی تن کوچیکت رو، انتظار خنده هات رو و حتی انتظار بدقلقی های کودکانت رو . تمام این مدت من و بابا شب و روزمون تو بودی و اومدن تو... اما راستش رو بخوای الان که اومدنت این همه به من نزدیکه دلم گرفته... دلم تنگه ... دلم می لرزه ... باورم نمیشه داری میای، باورم نمیشه دیگه تو دلم نباشی، درکش برام سخته که از این همه نزدیکی به تو دور بشم، از این همه یکی بودن، این همه با هم بودن... می ترسم دیگه هرگز نتونم اینجوری در آغوش بگیرمت و من، از تو بگم و تو بشنوی و من باشم و تو باشی و یه دنیا ارامش...
من و تو روزهای متضادی رو با هم تجربه کردیم اوایلی که اومده بودی با همه شوق و شعفی که در من بود تغییراتی در وجودم رخ داده بود که سخت می شد باورش کنم، اینکه از حمام کردن فراری شده بودم از آب حمام می ترسیدم! دل نازک شده بودم گریه می کردم، غذا درست کردن برام سخت ترین کار دنیا شده بود بوی غذا آزارم می داد دائم چشمم به در بود تا یکی از یه جایی که نمی دونم کجاست یه ظرف غذا برام بیاره، هر چیز شیرینی که دور و برم بود حالم رو بد می کرد لیمو ترش بهترین غذای دنیا بود برام. تو این روزا تو درونم بزرگ می شدی و من دست و پنجه نرم می کردم با هورمون های بدقلق، با هورمون های تازه از راه رسیده سخت اندیش، تو بزرگ می شدی و من با دیدن هر بار عکس سونوگرافی از تو و میلیمتر میلیمتر قد کشیدنت همه هورمون های کج خلقم رو فراموش می کردم، ما با هم بودیم ... بابا کنارمون بود... سه نفری از پس همه چیز بر اومدیم... ماه پنج با تو بودن پر از لذت بود انگار همه هورمون هام هر روز برای من یک شاخه رز هدیه می آوردند، همه چیز لذت بود، همه چیز دلچسب.
مایع دورت کم شد سه نفری با هم درستش کردیم ، قندم رفت بالا سه تایی با هم درستش کردیم، یه کم وزنت کم مونده بود با هم سه تایی درستش کردیم. با هم، هر سه برای هم، به انتظار با هم بودن. بابا همیشه از ماه هشت می ترسید و می گفت یعنی میشه این ماه بگذره... و گذشت... ماه هشت هم گذشت و تو مراقب خودت بودی و گذروندیش به لطف خدا و الان تو ماه نه سه تایی منتظر همدیگه هستیم و من دلم برای همه روزهای با هم بودنمون تنگ شده برای لحظه لحظه تکونایی که می خوردی برای روزهایی که بابا می آمد و باهات حرف می زد و تو از اون تو با صدای بابا می رقصیدی... برای همه لحظه های با هم بودن دلتنگم و از خدا می خوام روزهای با هم بودنمون همیشه همین قدر با کیفیت و نزدیک به هم باشه.
پریا! دخترم داری به این دنیا قدم میگذاری، همه در انتظار اومدنت هستند و همه چیز برای اومدنت مهیاست دلم پر شده از بغل گرفتنت، از بوسیدنت از دیدنت. بدون که دوستت داریم بیشتر از هر چیزی توی این دنیا، بدون که برای اومدنت خونه و مامان و بابا سراپا در انتظارند... ای کاش همیشه هر سه قدر همدیگه رو بدونیم و برای هم بتپیم...
دوستت دارم پریا دختر نازنینم
پریای نازنین فرشته کوچک آسمانی ی من از همین الان اومدنت به این زمین مبارک.
زمین برایت همیشه هموار، دستان خدا همیشه در دستانت...
هرجا که پا می گذاری برکت زیر پاهایت...
سلامتی جذب سلول هایت...
بیا که آمدنت آرزوست بر ما...