پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

واکسن

1392/8/5 15:03
نویسنده : mom_and_kid_momentss
637 بازدید
اشتراک گذاری

یه هفته بود که دل  تو دلم نبود و سرگردان و مضطرب امروز رو فردا می کردم. انگار قرار بود قلبم رو از جا در بیارن، نگاهت که می کردم تنم یخ می کرد ، دستای کوچیکت رو می گرفتم و اشکام  آروم و بی قرار گونه هام رو خیس می کردن اولین بارون پاییزی دیشب شروع به باریدن کرد و دل منم باهاش شروع به هق هق کرد، لالایی می خوندم و نگاهت می کردم  و بارون رو گوش می دادم و منتظر امروز بودم و این انتظار حالم رو دگرگون کرده بود، 5 آبان شد و روز واکسن ...

چقدر این کلمه برام رعب آور و دردناک بود، حتی دلم نمی خواست  به زبون بیارمش فقط و فقط برای اینکه عزیز دلم، پاره تنم قرار بود واکسینه بشه و تنم از دردناک شدن تنش به درد می آمد...

امروز صبح رفتیم برای واکس زدنت عزیز دلم . قبلش یه علمه تو چشمات نگاه کردم و بهت یادآور شدم که چقدر عاشقتیم و برای چیه که مجبوری این درد رو تحمل کنی. بابایی هم مثه من غمگین بود از اینکه قراره دوتا سوزن به چه بزرگی بره تو پای کسی که دلمون نمیاد حتی گلبرگ گلی نوازشش کنه... اما چاره ای نبود سلامتی ی تو بالاترین هدفه پپس سه تایی با هم مثه همیشه کنار هم آماده شدیم، دست تو دست هم، و به راستی هم لحظه فرو رفتن سوزن سرنگ ها قلب مادرت از جا کنده شد و دردش تا ته قلبم رفت  گریه کردی و دستای بابایی رو گرفتی و بهش خیره شدی و  آروم گرفتی. ممنون که اینهمه خوب از پسش براومدی، کوچولوی دوست داشتنی ی من دوستت دارم. ممنون که قدر آغوش مادرت رو می دونی و از هرجا که دلگیر باشی همین که بهش قدم میزاری آروم و خندان میشی.

بارون پاییزی همه جا رو خیس کرده بود عطر خاک های نمکناک شده درختان همه فضا رو پر کرده بود و منی که با دیدن بارون تو پاییز می تونستم یه مثنوی بنویسم فقط تونستنم نفسی تازه کنم و حتی سرم رو برای تماشای بارش این قطره های پاک به آسمون هم ننداختم... فقط تو رو در آغوشم می فشردم تا درد پاهات رو کمتر احساس کنی دخترک زیبا و دوست داشتنی ی من...

توی راه ذهنم رفت تو دل بابا و مامانم که به راستی چی کشیدن و چه ها که به دل ریختن تا من به امروز برسم...

الان تو بغلمی و داری شیر می خوری و پاهات که تکون می خوره درد میاد سراغت و گریه می کنی و منم گریه امونم نمی ده.، خواستم ثبت کنم این روز رو..

ای خدا کنارش باش تا ابد...

وای دلم برای فرداها می گیره، می ترسه، می لرزه، میمیره...

همین الان بعد از گریه و شیر خوردن

 

 

باید نوشت: خدایا  اجازه نده هیچ بچه ای توی این دنیا و هر دنیای دیگه ای که هست  درد بکشه و اشک بریزه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

marzi
5 آبان 92 19:24
سلام خانمی. نگران نباش. درسته که به سختی بدست آوردیش . خدایی که آفریدش و بتو دادش خودش هم حتما مواظبشه.به خدا بسپارش.


شیما
7 آبان 92 14:26
هیجان جون درسته سخته ولی برای سلامتی نی نی ها لازمه تو و پریا کوچولو از پسش بر اومدید ایشالا همیشه زنده باشه و خدا حفظش کنه براتون بوووووووووس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد