پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

در گیر و دار زندگی

1392/10/14 13:58
نویسنده : mom_and_kid_momentss
1,102 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود که بابا تب داشت و حالش رو به راه نبود و پریای کوچولوی خودش رو بغل نمی کرد مبادا سرما خورده باشه و تو هم از اون بگیری... خیلی براش سخت بود که باید با فاصله باهات ارتباط برقرار کنه اما هیچ وقت فکرش رو نمی کردیم که وقتی خورشید در بیاد و همه جا روشن بشه، وقتی که منتظریم یه روز جدید از راه برسه و حال بابا بهتر شه، وقتی که قراره پریا و بابا تو بغل هم پدر و دختری کنن، درست همون روزی که قرار بود عمه از یه کشور دور واسه دیدن پریا بیاد تهران، متوجه شیم که بله.... بابا آبله مرغون گرفته و ما باید دورتر از اینی که الان شدی بشیم انقده دور که مجبور شیم پرواز کنیم و بریم شیراز تا مبادا پریای کوچولوی ما هم دچار آبله مرغون شه...

با یه دنیا غم و اندوه تو اون شرایط سخت بابا رو ترک کردیم و رفتیم شیراز... توی فرودگاه اشکای بابا و چشمای خیره شده تو به بابا رو هرگز نمی تونم از یاد ببرم این دور شدن اجباری که برامون خیلی تلخ و غم انگیز بود، درست وقتی که بابا به ما احتیاج داشت ما باید ازش فاصله می گرفتیم اونم این همه دور، کیلومترها دور، خیلی دور...

این اتفاق تلخ باعث شد تا تو به شیراز سفر کنی و زادگاه مادرت رو ببینی،شیراز شهر مامان نازنین، شهری که هنوزم که هنوزه عصر که میشه دلم بی تابه واسه حال و هوای حافظیه، واسه بوی بهار نارنج، واسه آرامش بی وصف در و دیوارش...

این توفیق اجباری باعث شد تا تو حسابی از وجود همه کسایی که عاشقانه دوستت دارن بهره ببری و با خنده های دلنشینت دل همه اونا رو هم شاد کنی.

درست دو هفته بعد از اینکه دیگه خیالمون از بابا راحت شده بود و می خواستیم جمع و جور کنیم و برگردیم به خانه و آشیانه خودمون، 4 دی ماه روز ورودت به 5 ماهگی، روز واکسن 4 ماهگی، متوجه حضور غیر منتظره  یه جوش کوچولو تو پیشونیت شدم ، توی دلم خالی شد چون فهمیده بودم که این دونه چی می تونه باشه...

بله پریای کوچولوی من  هم آبله مرغون گرفت و دل مامان و بابا رو حسابی لرزوند... چند روز سخت رو  با متبانت و صبوری گذروندی دخترکم، ناله های شبانت، تب کردنات، وای خدایا فقط تو می دونی چقدر غم انگیز بوود، اما کوچولوی دوست داشتنی ی من تو از پسش بر اومدی و گذروندیش.

تو یه صبح خیلی دل انگیز و آفتابی، تو هوای پاک و پر از اکسیژن شیرازی، تو شرایطی که هنوز با تب و تاب آبله ها و تب کردن های شبانه دخترکم دست و پنجه نرم می کردیم، روزی  که داشتیم راه خودمون و می رفتیم، خاله رانندگی می کرد و تو هم شیر می خوردی و همگی خدا رو واسه به خیر گذشتن همه اتفاقای عجیب و غریب این روزا شکر می کردیم... تقققققققققق

خوردیم به بدنه یه وانت و ...

تصادف...

به خیر گذشت، همگی سالمیم، خدا رو شکر، یه کوچولو مشکل برامون پیش اومد، روزمون تاریک شد، تو توی بغلم بودی، من اشک می ریختیم... الان تو رو دارم، سالم در آغوشم، همین ما را بس، همین یعنی خوشبختی، یعنی زندگی...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

ندا مامان ویانا
14 دی 92 15:05
ایشالا تنتون سالم باشه
marzi
14 دی 92 15:43
وای هیجان جان برات ناراحت شدم. خدارو شکر که به خیر گذشت. برای پریای گلت آرزوی سلامتی دارم. میدونی آبله مرغان واسه بچه ها راحتتر میگذره تا بزرگان. به همین دلیل میگن تو بچگی دربیاد بهتره تا بزرگسالی. خداروشکر که پریای ناز داره خوب میشه. قربونت عزیزم
نیلوفر
14 دی 92 18:03
خدا خیلی رحم کرده. خوبه که اتفاقی نیفتاده. خیلی مواظب خودتون باشید عزیزم. آبله مرغون تو این سن خیلی راحت برطرف میشه. در عوض خیالت راحت شد که دیگه درگیر این بیماری زشت نمیشه. من تو 5 سالگی گرفتم. الانم یادم میافته چندشم میشه. ولی پریا که بزرگ شه دیگه یادش نمیاد کی صورتش جوش زده بوده. خوبه که همه چی روبه راهه مامان نازنین خدا رو شکر به خیر گذشتتتت قربون اون فرشته توی دلت برممممم ایشالله سلامت باشه
بهار
15 دی 92 12:43
عزیزم انشاا... خوب بشه
رویا
17 دی 92 17:54
عزیزم خدا رو شکر که پریا جون و باباییش حالشون خوبه خوبه خدا رو شکر
mom_and_kid_momentss
پاسخ
ممنون خاله رویا جون رشته تو دلت چطورهه خدا حفظش کنه
شیما
18 دی 92 17:00
هیجان جون چه اتفاقاتی افتاده این مدت خدا رو شکر که بخیر گذشته ایشالا همیشه سالم و سلامت باشید
mom_and_kid_momentss
پاسخ
ممنون عزیزم خدا رو شکررررر
ندا مامان ویانا
19 دی 92 1:20
خاله جونم من با عکسای جدید اومدم. منتظر دیدنت توی وبلاگم هستم. هورررررا
لیلا
21 دی 92 20:20
فدای سرتون شکر خدا که سالمییییییییییییید .... ماشالله بزرگ شده .... همیشه شاد و سلامت
آلاله
23 دی 92 3:40
هيجان جونم بلا ازتون به دور باشه عزيزم ! الان بريا جونم خوبه ؟ ببخشيد من تو تايپيك فهميدم و كلي غصه خوردم ! رفتي شيراز منو ياد نروژ رفتنم انداختي خخخخخخ
mom_and_kid_momentss
پاسخ
الان خوبیم خدا رو شکررر خخخخ چقدر مشابه هم هستند این دو ولی این کجا و ان کجا
مامان نازی
25 دی 92 0:11
سلام عزیزم.الهی که همیشه مریضی و ناراحتی ازتون دور باشه.چقدر بزرگ شده این عروسک.یه عالمه بوس
mom_and_kid_momentss
پاسخ
قربونت . از شما همممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد