بهار
بوی عید داره سلولای مغزم رو قلقلک میده ، داره اون ته ته دلم و به لبخند وا می داره، داره من و شعف بارون می کنه.
بوی بهار همیشه من و از همه افکارای منفی ای که یه مدت تو خودم ریخته بودم حسابی دور دور می کنه ، بهار یه شاخه گل سفید می چینه و میزاره گوشه ی موهام و شبنم می ریزه روی پاهای برهنم و سوقم میده به سمت یه رودخونه ی آروم تا دستم و بسپارم به جاری ی رود و چشمام و ببندم و نفس عمیق بکشم و دونه دونه سلول جدید جایگزین کنم تو این فسیلا ی کهنه ی درونم.
بهار من و خیلی دوست داره و می دونه وقتی میاد حال من و هوای من میشه حال و هوای ی دختربچه ی کوچولو ای که داره موهای عروسکش و شونه می زنه، واسه همین زودتر از موعد واسه من دلبری می کنه ، شکوفه می ده سبز می شه .امسال هم که یاس زردی که به نام پریا تو باغچه عاشقی ی خونمون با عشق و محبت بابا حسین کاشته شده بود زودتر از همه درختا سر باز کرده و یاس داده و بهاری کرده باغچه و خونه و دل و روح من و . یاس زرد پریا...
صدای پای بهار داره هر لحظه بلندتر می شه و احساس می کنم دیگه هیچ کاری جز انتظار اومدن بهار نمونده واسم ، خیلی آروم و بی صدا هر روز از پنجره بیرون و نگاه می کنم و می شمرم دونه دونه نشونه های اومدنش رو با شور و حال.
بهار امسال یه دخترک ناز دارم که پاکه مثل خود بهار، که خالی ی خالی ی خالی ی، که سپید سپید سپیده مثل شکوفه های سیب بهار. بهار امسال من مادر دخترک پاکی هستم که مثل پری، یک پریاست. چقدر حس داشتن یه موجود پاک میون ما ادم بزرگای عجیب غریب حس قشنگی ی، حس بهار تو بهار حس واقعی ی پاکی ی پاک.
بهار میاد ،آروم آرومم و بی صدا اما پر از داشته ها... بهار اومدنت مبارک... بهار بودنت برای همه مردمان مبارک، بهار سبز کن همه ی خونه های انتظار رو ، سبز کن همه ی دلای بی قرار رو، بهار سبز کن همه ی آدمای روزگار رو، بهار مثل همیشه با سخاوت بیا ... مثل همیشه پر بیا ...