مامان که باشی
مامان بیا، مامان بگیر، مامان بشینم، مامان بخورم، مامان ببینم، مامان بده، مامان بخونم، مامان اینجا، مامان تو اتاق، مامان بخوابیم، مامان آهنگ، مامان برقصیم، مامان کتاب، مامان لباس، مامان کجا، مامان برم؟ مامان درسته؟ مامان درست کن، مامان...
وقتی مامان میشه همه چیز، وقتی مامان میشه یه موجود مقدس، وقتی مامان میشه همه زندگی واسه یه دخترک کوچولو، یه مامان چقدر باید مراقب مامان بودنش باشه و شونه هاش و قوی کنه واسه این مسئولیت بزرگ... یه مامان چقدر باید مامان بودنش رو لای پنبه نگه داره تا مبادا خدشه دار بشه و دخترک کوچولو دلش قرص بمونه که همه چیزش درست سر جای خودشه و ته دلش همیشه آروم باشه و پیش خودش بگه درسته این دقیقن خودشه، این همونیه ی که چشم باز می کنم و می بینمش ته نگاهش فرق داره با بقیه ی نگاه های دنیا...
مامان که باشی باید دل خودت از خودت قرص باشه تا بتونی دل بزرگ یه آدم کوچولو رو نلرزونی، تا باور کنه که ته دلت با ظاهرت یکی ی و از ته دلت داری مامان بازی می کنی، آخه آدم کوچولوها بهتر از هر کسی می تونن ته دل آدما رو ببینن انگار هیچ مرزی واسه دیدن ته دل آدما واسه اونا تعربف نشده واسه همینه که مامان که شدی باید باورهای درونی ی خودت رو با اون چیزی که داری نشون می دی همسو کنی، مامان که باشی تنها وقتی ی که نمیتونی نقاب بزنی و نقش بازی کنی، تنها وقتی ی که فقط می تونی مامانی باشی که هستی، آدمی باشی که هستی، تنها وقتی ی که می تونی خود خودت باشی چون کسی که روبروته تو چشمات هم که نگاه نکنه فرق راست و دروغ حرفات رو خوب می فهمه ...
مامان که باشی بهترین وقت واسه روراست بودنه، بهترین زمان واسه یه زندگی ی بدون کلکه...