پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

روزانه ها 1

کوچولوی ناز مامانی دوستت دارم اینا چیزایی بوده که تا الان هر روز باهاشون سر و کار داشتیم و وجود همشون لازم بوده برات. میگذرام اینجا تا یاد و خاطرشون همیشه باقی بمونه و یادم نره که چقدر وجود یه قطره کلرید سدیم ارزشمند بوده تا کیپ شدن بینی ی کوچولوی تو رو کمی مرهم بشه. جغجغه کوچولویی که اولا باید چند ثانیه ای رو می گشتی تا جهت صداش رو پیدا کنی اما الان می گیری دستت و خودت صداش رو در میاری. قطره مولی ویتامنیت که دیگه الان به راحتی 25 قطره رو می خوری و می خندی پوشک کوچولویت که الان دیگه سایزش بزرگتر شده، پوآر بینی که ازش فراری هستی عزیزک ماه من، وقت گذاشتن برای تو شیرین ترین لحظه های زندگی رو برای ما داره رقم میزنه . وقتمون تازه یه جورایی م...
2 آذر 1392

یک فنجان چای داغ

 فنجان چای تازه دمی در دستم از پشت شیشه های سرد پنجره، باغچه پاییزی خانه را تماشا می کنم و آسمانی را که تا صبح باریده و حالا خااکستری های ابرها همه وسعت آن را پر کرده اند. چقدر می چسبد یک فنجان چای داغ، وقتی خیالت در آرامش است، وقتی کنار دخترکی  که به آرامی و در سکوت به خواب رفته است نظاره گر پاییز در خیابان باشی، گرم باشی و سرما را به تماشا بنشینی و گه گاهی چشمان بسته فرشته ای را در خانه ات  گوشه چشمی نظاره کنی و نفس عمیقی از جانت بازدم کنی. پریای نازنینم، این روزها صدای خنده هایت خانه را آهنگین کرده، تو بزرگ تر شده ای در این قامت کوچکت و مادر دلباخته تر از همیشه روزهای مادرانه خود را سپری می کند. پاییز ...
29 آبان 1392

پریا به روایت تصویر

  پریا در دوماهگی (تولد عمو)   پریا در حال تمرین بوکس پریا و راهی شدن به حمام وقتی پریا خیلی شبیه بابا می شه پریا تو ماشین  (سفر به تبریز همین چند روز پیش) در حالی که داره به جایی که ازش اومده نگاه می کنه    اینم همون جایی که پریا خیره شده بهش ، همون جایی که ازش اومد به این دنیا- چقدر هم اون روز آسمون قشنگ بود- خدایی تماشا هم داره اینم وقتی بعد از مدتها تماشای آسمون برگشته و به من نگاه می کنه  و حتمن داره می گه مامان خیلی خوشحالم که کنارتونم پریا در یک صبح سرد و زیبای بارانی پریا وقتی خوابش میاد در ساعت ١٢:٣٠ بامداد دیشب صبح همون روز س...
28 آبان 1392

روزهای پایانی

پریای من! پریای نازنین، نزدیک به نه ماهه که نفس به نفس هم داریم روز و شب رو می گذرونیم، با هم یه کوچولو از پاییز رو دیدیم، زمستون رو تجربه کردیم، بهار رو نفس کشیدیم و الان هم که تابستونه و تو قراره همین روزا از دلم بیرون بیای و به تماشای خوب و بد این دنیا بشینی، خیلی انتظار این روزها رو کشیدم، انتظار دیدن چشمات رو، انتظار لمس دست هات رو، انتظار بوی تن کوچیکت رو، انتظار خنده هات رو و حتی انتظار بدقلقی های کودکانت رو . تمام این مدت من و بابا شب و روزمون تو بودی و اومدن تو... اما راستش رو بخوای الان که اومدنت این همه به من نزدیکه دلم گرفته... دلم تنگه ... دلم می لرزه ... باورم نمیشه داری میای، باورم نمیشه دیگه تو دلم نباشی، درکش ...
28 آبان 1392

مثلث عشقی

دچار شده ام... دچار یعنی عاشق* و من دچار دخترکی شده ام که چراغ های خاموش گوشه کنار قلبم را یکی یکی روشن می کند و مرا برای این زندگی، رنگ دوباره ام می دهد. دچار دخترکی که هر گاه وسعت این دنیا برایم تنگ می شود و دلم می خواهد پنجره آسمان را بگشایم و از آن طرف آسمان نفس بکشم تکانی می خورد و یادم می آورد که چگونه آن جای تنگ برایش دنیایی است و نفس می کشد و برای زندگی و زنده ماندن در تلاش است. دچار دخترکی شده ام که لحظه لحظه به خاطرم می آورد که چقدر باید با خودم مهربان تر باشم و گاه مرا دچار خودم نیز می کند و هرگاه یادم برود که من نیز هستم، دچار از راه می رسد و دچار ترم می کند...  و من دچار شده ام  و می دانم که دچار شدن با آدمی...
28 آبان 1392

فرنی

این روزا تو خونه ی کوچیک و عاشقانه ما، بوی فرنی همه فضا رو پر کرده، عطر بویی که قند تو دل یه مامان و بابای فرزند شیفته آب می کنه ، مامان بابایی که وقتی فرنی رو استشمام می کنن یادشون می ره ذهنشون درگیر چه ها بوده و چه ها که باید و نباید... وقتی تو خونه یه مامان و بابا بوی فرنی بپیچه دیوونه وار غرق بوسه می کنن اون فرشته کوچیکی رو که این عطر بهشتی رو براشون به ارمغان آورده... این روزا خونمون پر شده از بوی تن دخترکم، بوی پریا، عطر خوش عاشقی، بوی بچه، بوی فرنی... بوی بچه یعنی بوی خنکای گرم زندگی! یعنی بوی نفس های تازه برای زندگی. یعنی بوی بودن و ماندن. عطر پریا، عطر بچگی، بوی فرنی... یعنی ته زندگی فرنی ی خوردنی ی من دوستت دارم...
26 آبان 1392

لذت

فقط خود خدا می دونه زمانی که مشغول  خلق تو بوده و به ظرافت و کوچیکی ی دست و پاهات که رسیده چه حسی رو داشته و تو آسمون ها چه غوغایی بوده... وای که چقدر ماهرانه خلق کرده تن پاک و دوست داشتنی ی تو رو دخترکم، لمس و درک این همه ظرافت از توان احساست من و بابا قاصره، حتی تماشای وجود تو آسمون رو پر می کنه از صدای لذت ما، از صدای شکرانه ما، از صدای فتبارک الله ما دخترک نازنینم. تنت سلامت مادرم.         ...
21 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد