پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

تولدی دیگر

چه بیتابانه می خواهمت هوا گرم است، آسمان آبی ست، زمین داغ است، دلم آرام، نگاهم بر زمان خیره، لبم لبریز از عشق است، زمان در گیر و دار ثانیه، می رود آرام نه اما، می رود با سرعت بی باوری انگار، می رود، بی رحم و بی پروا... هوا گرم است، شهریور ماه تو در بستر خانه، هوا گرم است اما یک ملایم باد می آید در خانه، می وزد بر گونه های زندگی ، می نوازد جان مادر را دوباره، نگاهم بر زمان، بر چهره ی زیبای تو، بر روزهای پشت سر، بر روزهای پیش روی، نگاهم خیره بر چشمان براق نگاه نازنین تو، دلم می لرزد و  نفس در سینه ام حبس است، چه بی تابانه می خواهم نگاهت را، چه بی تابانه می خواهم وجودت را... تو را من عاشقانه دوست دارم نازنین دختر، ای مهروی زیبایم- پ...
3 شهريور 1396

چتری برای همیشه

- پریا به نظرت اینهمه چتر رو برای چی اینجا گذاشتن؟ - اوممممم اوممممممم  اوممممممم (فکر می کنی) آخه چون بچه ها اینا رو ببین شاد می شن. ببین به اندازه کافی چتر هست! باید ی چتر آبی برای بابا بردارم، یه چتر رنگی رنگی برای مامان نازنین، ی چتر صورتی دخترونه هم برای خودم، بعدش باهاشون پرواز می کنیم می ریم تو آسمون می خندیم... لذتی در من هست که در وصف نگنجد، وقتی تو تخیلات کودکانه ات را برایم توصیف می کنی نازنین دخترکم. راستی راستی چقدر دلم چتری می خواهد تا در دست بگیرم، برویم تا ناکجای آسمان، فقط بخندیم، فقط دلمان را شاد کنیم، فقط دور باشیم دقایقی از هیاهو، فقط بخندیم. چترم آرزوست... یک چتر برای روزهای آلوده، یک چتر برای روزه...
29 آذر 1394

نقاشی های تو

نقاشی خرچنگ و ماهی 16 آذر   نقاشی دوتا بچه تمیز و عزیز اولی با چشمانی سبز - دومی با چشمانی آبی 22 آذر امروز بعد از کشیدن این دوتا بچه تمیز و عزیز از فرط شادی اشک ریختم، اشک شوق از شکوفایی ی درون دخترک مو خرمایی ...
22 آذر 1394

تولد یکسالگی

تولد یکسالگی ی فرشته زندگی ی ما     تم تولد: فرشته ایکه توی تولدت قادر به راه رفتن بودی و سعی می کردی شمع تولدت رو خودت فوت کنی  و بعدشم با بقیه دست بزنی و شادی کنی برای مامان و بابا خیلی هیجان انگیز بود.     ...
14 شهريور 1393

پریا به روایت تصویر

  پریا در دوماهگی (تولد عمو)   پریا در حال تمرین بوکس پریا و راهی شدن به حمام وقتی پریا خیلی شبیه بابا می شه پریا تو ماشین  (سفر به تبریز همین چند روز پیش) در حالی که داره به جایی که ازش اومده نگاه می کنه    اینم همون جایی که پریا خیره شده بهش ، همون جایی که ازش اومد به این دنیا- چقدر هم اون روز آسمون قشنگ بود- خدایی تماشا هم داره اینم وقتی بعد از مدتها تماشای آسمون برگشته و به من نگاه می کنه  و حتمن داره می گه مامان خیلی خوشحالم که کنارتونم پریا در یک صبح سرد و زیبای بارانی پریا وقتی خوابش میاد در ساعت ١٢:٣٠ بامداد دیشب صبح همون روز س...
28 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد