پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

یک چیز دیگر

در حیاط خانه ی پدری ام، به قدری گرمی و رنگ هست که بتواند یک نفر را همیشه دلتنگ خودش کند، و من همیشه دلتنگ آن حیاطم مادرم دستهایش سبز است_ این را برای آنهایی می گویند که دست به هر گل و گیاهی بزنند زندگی و طراوت در آن تا همیشه جاری خواهد شد_ و دست های مادر من به گلها جان و عشقی می دهد، ناگفتنی... در میان این همه رنگ، من عاشق گلدان های پریوش هستم. سرشار از رنگ و زندگی مامان چند وقت پیش بسته ای به ارمغانم دادند که برای من وجد بسیار به همراه داشت. یک بسته بذر گل پریوش خواستم دستهای من هم سبز باشند و با عشق و امید بذرها را در گلدانی کاشتیم_من و پریا_ دستان کوچک تو بی شک جادویی بودند و سرعت سر از خاک بیرون زدن بذرها را بیشتر از حد معمول می...
30 مهر 1397

چشمها را شسته. جور دیگر دیده

_ مامان چرا وقتی ادما، ادم برفی درست میکنن براش شال گردن و کلاه میزارن؟ _ خوب میخوان ادم برفی سردش نشه تو سرما _ چه کاریه اخه! ادم برفی ذاتش* از سرماست، عاشق سرماست، هرچی بیشتر سردش بشه بیشتر بهش خوش میگذره و بیشتر زنده میمونه ، چرا نمیزارن ادم بارفی با اون چیزی که دوست داره و ازش بوجود اومده خوش بگذرونه و زندگی کنه، گرما بدیم به یکی که با سرما زنده میمونه؟ چه نادون! #لطفا ادم برفی های مان را به حال خودشون و ذات خودشون بزاریم بی کلاه بی شال بی گرما و در سرمای مطلق...   * من خودم هنوز نمیدونم معنی دقیق ذات چیه، حالا تو چجوری دونستی فقط خودت میدونی و خودت نازنین دخترکم ...
9 شهريور 1397

خانه کودک گنبد کبود

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جایی هست یه جایی که مال بچه هاست یه جایی که فرشته ها از اون بالا هر روز بذر عشق و محبت می پاشن روی سرش یه جایی که صدای خنده بیاد از در و دیوارای رنگ شدش یه جایی که بچه ها بچگی رو از یاد نبرن یه جایی که بچه ها نمیان یاد بگیرن میان تا شاد باشن کیسه تجربه هاشون رو بزرگتر بکنن یه جایی که از صبح تا غروب قصه ها حرف میزنن از دل پر غصه هاشون زیر گنبد کبود خونه بچه گیهای بچه هاست. مدتی بود که می رفتم تو دل بچه ها تو نگاه بچه ها و حس کردم یه نیاز واقعا کمه، یه نیاز مهم رو میدیدم که فقط یه گوشه کوچیک از زندگی بچه های امروزمون رو گرفته، یه نیاز که وقتی تامین بشه بچه ها فکرشون تغییر می کنه بچه دیدشون به سمت یه دنیای ج...
17 دی 1395

صدای خوب زندگی

- مامان وقتی پنجره رو باز می کنیم باد میاد تو خونمون، صدا میاد تو خونمون، خوب؟ - خوب! -وقتی پنجرمون رو باز می کنیم چی میره بیرون از خونمون؟! واقعن ما چی داریم تو خونمون که وقتی پنجره رو باز کنیم از خونمون بره بیرون و برای اون بیرون بشه ی چیز خواستنی؟ تا حالا هرگز به این قسمت دیوار فکر نکرده بودم، همیشه چیزی که از اون طرف پنجره اومده تو خونمون اهمیت داشته! اما واقعن وقتی ما پنجره رو باز می کنیم قطعن یه چیزی میره اون طرف پنجره! وقتی پنجره ای رو باز کردیم، حواسمون باشه چی رو داریم از خونمون می فرستیم اون طرف زندگی! پریای نازنینم ممنون که حواسم و جمع کردی برای چیزهایی که از خونمون بیرون میرن. برای اینکه حواسم باش...
24 اسفند 1394

یک سوال ساده

سوالی که نمی دانستم جوابش را... مامان آقای کشاورز هویج رو چجوری می کاره؟ - هویج یه دونه هایی داره که بهش می گن بذر. آقای کشاورز بذر و می کاره میشه هویج. ولی هویج که دونه نداره این دونه ها رو از کجا میاره؟ و من سکوت  و تو    آخه هویج که دونه نداره! و من باز هم لحظه ای سکوت... این دسته سوالها کم کم داره تو خونه ما زیاد پرسیده می شه و تازه دارم می فهمم جواب خیلی از سوالهای ساده دور و برم و نمیدونم و تو باعث شدی تا بریم و بگردیم و با هم پیدایشان کنیم جانم به وجد می آید برای تک تک سوالهای تو . تشنه شنیدن سوالهای توام. بپرس جان مادر بپرس هرچه می خواهی بپرس می رویم پیدایش می کنیم ، از یک جایی یک ک...
26 دی 1394

مارک لباس- تفکر سازنده

- مامان نازنین مارک لباس برای چیه؟ - مثل شناسنامه می مونه برای لباسا - خوب یعنی برای چیه؟ - برای اینکه بدونیم جنس لباس از چیه؟ کی درستش کرده ... - چرا ادم با مارک لباس می سوزه؟ - چجوری می سوزه؟ - خار داره. شما و بابا هم همش می سوزید؟ - نه. مگه تو میسوزی؟؟؟؟؟ - آره مارک لباسام همش من و می سوزونن سفت هم هستند در نمیان! - عزیزم خوب چرا زودتر به من نگفتی تا برات درشون بیارم؟ - آخه می خواستم خودم درش بیارم. بهش هم گفتم دست از سر من بردار، آخه دوسش ندارم! این شد که من و دخترک مو خرمایی من یه سرگرمی جدید پیدا کردیم . کندن مارکهای تیز و خار دار از لباس های دخترکم که مدتی بوده داشته به وجود آزاردهنده اونها ف...
8 آذر 1394

یک رویارویی جدید

بی صدا و آرام وارد می شود، جای می دهد وجودش را، پر می کند فضا را ،عوض می کند بافته ها را ، تغییر می دهد کودکی ها را... بمب بی صدای دوسالگی. دوسالگی که از راه می رسد، مهم نیست چقدر می دانی از کودکی های کودک دو ساله ات، مهم نیست چقدر همگام بوده ای با کودکت تا به امروز، دو سالگی که می آید خودش برای خودش قلمرو جدیدی بنا می کند، خودش برای خودش قوانین جدیدی وضع می کند، خودش برای خودش حکمرانی ی جدیدی وضع می کند، می شود کودکی در لباس حکمرانی قدر، زورگو، لجباز،فهیم، دانا، پر از پرسش های ریز و درشت، پر از تخیلات عجیب، پر از هنر، پر از هیاهو، پر از انرژی، پر از دانسته های مبهم، پر از لغات قلمبه، پر از فراز و نشیب، پر از دوست داشتنی های تازه، .....
12 شهريور 1394

خداحافظی با شیر

یه روزها و برنامه هایی هست توی زندگیمون که خواسته و ناخواسته باید ازش رد بشیم تا یه روز بزگتر شیم و یه پله بالاتر بریم برای زندگي، یه روزهایی که حسش و خاطرش میره میشینه دقیقن تو نقطه ی حساس ذهن و گوشه عمیقی از قلب یه مامان که فراموش نخواهد شد برای ابد... لحظه ای که دکتر نیک نفس تو رو گذاشت تو آغوش من و تو شروع کردی به مکیدن برای زندگی بی تردید قشنگترین و لذت بخشترین و پرمعناترین لحظه زندگی گره خورده در هم که  هیچ نیرویی توان باز کردنش از هم رو نداشت لحظه ی عاشقانه ای بین من و تو ، بین ما. تو شیر می خوردی و من هورمون عشق ساطع می کردم، تو شیر می خوردی و من با عشق نوازش می شدم،  تو شیر می خوردی و من لحظه لحظه مادرانه...
15 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد