پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

مهربانی

1397/12/15 23:24
نویسنده : mom_and_kid_momentss
1,242 بازدید
اشتراک گذاری

شب که از در خانه ی ما داخل می شود، خواب از پنجره ی چشمان دخترکم بیرون می رود، دیشب از آن شب هایی بود که خبری از خواب نبود و زمان کاری به چشمان بیدار تو نداشت، برای خودش تیک تاک کنان جلو می رفت. 

مامان امشب نمی تونم بخوابم عصبانی هستم، داد دارم، بی حوصلگی از من بیرون نمی ره، اصلن مهربونیم رو گم کردم

نمی دونم مهربونیم کجاست، هرجا میگردم پیداش نمی کنم برای همین نمی تونم بخوابم و آروم باشم، فقط غر دارم

خلاصه ما سه نفر گشتیم دنبال مهربانی پریا خانم

زیر تخت، زیر پتو، بالشت، میز، روی همه ی این ها

لای کتاب ها

توی موهای پریا

توی لباسش، لای انگشتهاش

توی قصه ها، تو شهربازی

و همچنان غر پابرجا سر حرف خودش مونده بود، تا مهربونی پیدا نشه، غر خان سرجاش باقیه

کمی گذشت، مهربونی رو پیدا کردم، درست لای انگشت های خودم، لابلای حرف های مادرانه ام، درون بوسه های شبا نه ام...

مهربونی پیش من بود و من گرد جهان می گشتم

بغلت کردم، نازت کردم، حرفهای به قول تو عاشقانه زدم، موهایت را نوازش کردم، گره های میان موهایت را باز کردم، درون آغوشم فشردمت، دل دادیم و دل سپردیم، روی هم غلت زدیم و خندیدیم... 

محکم بغلم کردی و گفتی مامان تنم داره گرم می شه، مهربونی داره میاد تو قلبم، دیگه غر ندارم فقط دلم میخواد سفت بغلت کنم و بعد از ی قصه ی کوچولو چشمام خودشون خوابشون می بره

 طولی نکشید مهربانی به تو گرما داد ، آرامش، درونت خونه کرد، قصه که تمام شد دست های حلقه شده دور گردنم به سبکای برگ گلی ماند و رهای رها، آرام آرام، مهربان ترین مهربان، چشمانت با خواب همبستر شد.

چیزهای با ارزشی هستند که گاه فرسنگ ها دور از خودمون دنبالشان می گردیم، گاه در خانه ی همسایه، گاه در آن طرف آب های دور، گاه در رویا 

فقط کافیست نگاهی به خودمان بیاندازیم شاید آن چیز دست نیافتنی از رگ گردن به ما نزدیکتر باشد🌺

 

ما را در اینستاگرام دنبال کنید

mom_and_kid_momentss

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد