همدلی
شب از نیمه گذشته، خواب از چشمانمان فرسنگ ها دور است انگار، دراز کشیده ایم کنار هم، انگشتان کوچکت لابه لای موهایم جاریست، نفس هایت گونه هایم را گرم خود کرده است، در میان ما عشق در حال تکثیر است.
من: پریا! کاش فردا صبح بیدار بشیم و خبری از کرونا نباشه من دیگه خسته شدم
پریا: مامان بیا به هم دلداری بدیم... با هم حرف بزنیم و آروم شیم، ببین از وقتی کرونا اومده من مدرسه نمیرم، تو سرکار نمیری دوباره مثل قدیما کنار همیم ببین کرونا با اومدنش ی مامان و دختر رو نجات داده از دوری
من: سکوت
مامان تو این مدت چه کسایی بهت دلداری دادن، وقتی خیلی دلت گرفته بوده و خسته شدی کیا باهات حرف زدن و آروم شدی
من: تو و بابا
دیگه؟
من: دیگههههههه
چقدر فکر میکنی؟ این همه آدم هست که من می دونم
من ،دونه دونه کسایی که این مدت باهم حرف زدیم، خندیدم، غر زدیم، گریه کردیم، رقصیدیم،بغل کردیم از دور و همدیگه رو تنها نزاشتیم اسم بردم
دیدی مامان؟ دیدی این مدت تنها نبودی؟ تازه به نظرم هنوز هم اگه فک کنی آدمای دیگه ای هستن که نگفتی... یعنی همه ی اینا مثل ما هستن ولی همدیگه رو هنوز داریم
اینم تمام میشه، عید میاد، بهار میشه و دوباره میتونیم مثل روزای قبل زندگی کنیم، غصه نخور قربونت بشم من، مامان خوشکل من، بیا بغلم، بیا به من فکر کن بیا ی خاطره از بچه گی های من تعریف کن ، یادته پارسال تو باغ بابا جون...
این مدیریت بحران و قدرت همدلی برای من یک مسکن بود، انگار لالایی بود که زمزمه می شد توی گوش من، موسیقی ی زندگی
پریای نازنین ، راست میگی مامان، که این مدت تنها نبودم، این همه آدم های مهربون کنار من بودن که نباید ازشون غافل بشم، یادم آوردی که تو به تنهایی مثنوی هفتاد منه آرامشی
خوشحالم که خاکستری های مغزت پر شده از داشته های آرام و گرم زندگی
برایم بمان دخترک دلربای من
#در_خانه_میمانیم
ما را در اینستاگرام دنبال کنید
mom_and_kid_momentss