مهارت های زندگی
سکوت کوچه را پر کرده، نور ضعیف چراغ روشن پارک از گوشه های پرده بر دیوار خانه جا خوش کرده، بوی زمستان و دمکرده بابونه در فضای خانه پیچیده، ساعت از نیمه شب گذشته، خواب در پلکهایم عشق بازی میکند و مرا برای دعوت به آغوشش فرا می خواند، دخترکم با چشمان کاملا بیدار از روی مبلها بالا میپرد می خندد پایین می پرد می خندد، می پرد می خندد ، دنباله دار می پرد می خندد...
- پریا خیلی از وقت خواب گذشته الان همه ی بچه های دنیا خوابند و دارند خواب های رنگی می بینند و تو هنوز بیداری
- مامان من خوابم نمیاد هر کسی دلش خواب می خواد می ره میخوابه من با بقیه بچه های دنیا چه کار دارم هر کسی ی جوریه هر کسی ی چیزی دلش می خواد هر کسی ی ساعتی خوابش میبره همه ی آدمها که نباید مثل هم باشند با هم فرق دارند من منحصر به فردم یعنی چیزی که دیگران هستند که نباید حتما من هم باشم! راستی مامان الان تو کانادا روزه بچه های کانادا بیدارند، نگو همه ی بچه های دنیا حداقل بگو بچه های ایران!!
از ماست که بر ماست... اینهمه وقت اموختیم که ما منحصر به فردیم اگر غیر از اینها میشنیدم باید بیشتر تعجب می کردم . و این شد که اینهمه حرف پشت سر هم این وقت شب برای یادآوری مهارتهای زندگی به من، خواب دلربا رو از پلکهای من به افقها برد و پشت سرش رو نگاه هم نکرد.
کوچه هنوز هم در سکوت است و خانه هنوز هم دنباله دار در خنده...