بهار
بهار از راه رسیده است و زمین را رخت سبز رنگی پوشانیده است. بوی عطر یاس آسمان را پر کرده است مست. این روزها به خوبی می توان صدای پرنده های سرمت را شنید، این روزهای بهاری، آسمان شب ها هم آبی ست، زمین بیدار است، امید سرشار است.
این بهار، تو با منی و بهار را گلگون تر ساختی از برای مان. این روزها خانه سه نفره ما، مملو از عطر و رنگ بهار گشته است و چشمان مان را بیش از پیش به روی این همه زیبایی گشوده است و خدا را به سادگی می توان همه جا نظاره کرد. وجودت از برای مان پر از هیجان زندگی است، پر از انتظار لحظه های ناب، پر از راه های نرفته که باید رفت، پر از حرف های ناگفته ای که باید شنید.
تو را سپاس که با منی...
می شود با تو بهار را روشن تر دید، می شود ریزترین گلهای روئیده در زیر سنگ ها را هم یافت، می شود از تک تک هرز علف های باغ، نوش داروی زندگی را ساخت. با تو بهار را می شود تفکیک کرد به رنگ، می شود با شکوفه های گیلاس خانه ی امنی ساخت.
زندگیت جاری از بهار باد عشق من
حال و هوای بهار توئم با انتخاب نامت گشته است و به راستی که نمی شود به سادگی گذشت از آن. امید دارم بتوانیم نامی را برگزینیم که به چشمانت بیاید و به عمق پاکی ات بنشیند و تو خشنود و خرسند از نام . نامت برای مان شروعی تازه است از برای تو، شروعی تازه برای آنکه با نام خودت خوانده شوی، شروعی برای داشتن هویت، برای ساختن فردی یتت، برای آنکه تو خودت باشی برای خود...
دلبندم، عزیزترینم،جان مادر، نامدار بمانی تا ابد...