یک و نیم سالگی
-: نازنین خاتون چیزی لازم نداری؟
: تو رو لازم دارم عزیزم
: ناراحت نباش. عزیزم. پریا نازنین خاتون دوست داره.
اینا مکالمات شبانه دخترک یک و نیم ساله منه. حالا جا داره که زمین و آسمون رو بهم بدوزم از اینهمه عشقی که این وسط رد و بدل شده یا نه؟ حق دارم برای بیان این احساساتی که از زبون دخترک کوچولویی مثل تو برای آرامش مامانش بیرون میاد خودم و در حال پرواز حس کنم یا نه؟
پریای نازنین. دخترک کوچولوی من ، کی اینهمه بزرگ شدی که بدونی مامانت به چی نیاز داره؟ که بدونی باید چی بگی تا پر و بالم و با عشقت رنگی کنی عزیزکم؟
این زمان که دست بردار نیست. تند تند داره رد می شه از خل و فرج های خونه ی شماره 4 ما، از پیش ما. دیگه مجالی برای تعجب از بزرگ شدن های تو باقی نمی مونه. شب می خوابیم صبح بلند می شیم تو قد کشیدی، تو بزرگتر شدی، تو عمیق تر شدی. گاهی از زمان عقب می مونم گاهی تو از زمان جلوتر حرکت می کنی گاهی بین تو و زمان خیره و بی کلام فقط به تماشا می نشینم.
دخترک نازنینم یک و نیم ساله شدی، عکس مامان و بابا رو نقاشی می کنی، برای مامان ستاره می کشی، دست من و می گیری کنار پنجره می بری و می گی ماه رو پیدا کردم داشت پرواز می کرد، رفت اون بالاها، خیلی قشنگه!!
عروسکت رو در آغوش می گیری، دقایقی باهاش درد و دل می کنی: عروسک کوچولو غمگین نباش! نترس پریا پیشته!
گاهی که دلت چیزی رو نخواد بدون رودروایسی به زبون میاری: نازنین خاتون خسته ام نمی خوام بیام! نازنین خاتون فعلن نمیام!
شرحی برای این جملات دلنشین تو ندارم خودت با بهترین کلمات خیالت رو به پرواز در میاری و با ماه تا اون بالاها میبری، همین که من و بابا رو شریک لحظه های دلفریب و کودکانه خودت می کنی بزرگترین پاداش روزهای مادرانه منه، بزرگترین هدیه برای لحظه های با تو بودنه.
در این روزهای پایانی ی زمستان 93 خانه ی ما دخترکی شیرینی دارد که به وسعت تمام زیبایی های بهار جان تازه می دهد زمستان ساکت و سردرگممان را. بهار در وجود تو خانه محکمی بنا کرده است. برای همین است که آسمان دلت همیشه صاف و بی ریاست و آفتاب در کج دلت همیشه در طلوع و برای همین است که هرگاه زمستان در دل ما سرد شود آفتاب تو گرمش می کند و مجالی برای سرما نمی دهد درونمان.
بهار وجودت پاینده باد دخترک یک و نیم ساله مهربان ما.