پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

دکتر کوچولوی من

1395/7/14 16:51
نویسنده : mom_and_kid_momentss
315 بازدید
اشتراک گذاری

یک روز پر از جنجال رو با هم سپری کردیم قرار شد شب که رسیدیم خونه بشینیم با هم حرف بزنیم در موردش و سنگامون و از هم باز کنم.

شب در اتاق تو

-پریا قرار امشبون چی بود؟

- با هم حرف بزنیم مامان. اول شما حرفات رو بزن بعدشم گوش کن ببین من چه حرفهایی دارم و چرا این کارا رو کردم.

- خوب من شروع کنم؟

- بله مامان جون

- پریا تو چیکاره من هستی؟

- من دکتر تو هستم مامان جون

-دکتر؟ یعنی چی؟

- یعنی من دکترتم دیگه

- من متوجه نمیشم یعنی چی دکتر من هستی

- یعنی من الان که کوچیکم دکترت هستم وقتی از دست من ناراحت می شی می تونم ی کاری کنم که خوبت کنم معاینت کنم باهات حرف بزنم آرومت کنم، وقتی هم بزرگ شدم بازم دکتر می شم اونوقت هم اگه مریض شدی من معاینت می کنم خوبت می کنم اگه خواستی باهاتم حرف می زنم آروم شی

حالا من حرفام رو بزنم؟  راستی مامان ببخشید که امروز این کارای الکی رو کردم آخه خیلی خسته بودم. اینم ی بوس مهربون برای مامان خوشگلم...

من دیگه حرفی برای گفتن نداشتم تو دکترم شدی تو همون چند دقیقه  و با همین چنتا جمله ی شیرینت سنگای من و باز کردی و آرومم کردی و خودت و از مخمصه من نجات دادی بدون بحث و جدل، بدون خون و خونریزی، بدون حرف و حدیث، بدون سوال جواب های پیاپی. با همین چنتا جمله بهم فهموندی که حالا مگه چی شده مهم اینه که الان کنار هم آرومیم و میشه تو آرامش با هم حرف زد. فقط نمی دونم کی تونستی این جواب رو از تو آستین در بیاری و تحویل من بدی

حالا واقعن شبمون آرومه و در آرامش داریم با هم بازی می کنیم

همین ما را بس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد