پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

خانه ی شکلاتی

1395/12/23 1:00
نویسنده : mom_and_kid_momentss
317 بازدید
اشتراک گذاری

همه چیز از ی تبلیغ شروع شد...

تو ماشین نشسته بودیم منتظر برگشت مامانی از نانوایی، چشممون افتاد به عکسی بالای سر درب ی مغازه ، ی عکس هیجان انگیز و خوشمزه و خوردنی، ی خونه ی شکلاتی، یکم راجع بهش حرف زدیم

- مامان کاشکی ما هم ی خونه شکلاتی داشتیم من دیگه هی نمی گفتم من شکلات می خوام من شکلات می خوام

- اگه بری ی جا که ی خونه ی شکلاتی بزرگ باشه و بتونی هرچی دلت میخواد شکلات بخوری از در و دیوار و تخت و کمد و مبل و ... ولی ی مامان بابای دیگه ای جز من و بابا امیر و باید انتخاب می کردی چی کار میکردی؟ اون خونه ی شکلاتی مال اوناست و دلشون ی دختر می خواد که بزارن تو خونه هه تا هرچی دلش میخواد شکلات بخوره

 با ی مامان بابای دیگه با ی خونه شکلاتی یا من و بابا امیر؟

یکم فکر کردی ، من و منی کردی و این طرف و اون طرف و نگاه کردی و بدون اینکه تو چشمام نگاه کنی گفتی:

- ولش کن خوب برام شکلات بخر دلم میخواد تو و بابا امیر و داشته باشم. پس چرا مامانی نمیاد من دلم هوس نون سنگک کرده!

عصر تو خونه:

- مامان یعنی اون خانم و آقاهه اجازه نمیدن بریم خونشون با همدیگه و یکم از شکلاتای خونشون رو بخورم؟

- کدوم خانم و آقا؟!

- همونایی که خونه ی شکلاتی دارن

عزیز دلم معلوم بود ذهنت و خیلی درگیر کرده این خونه ی شکلاتی وسوسه انگیز تقصر من بود که ی چنین سوال بی موردی رو ازت پرسیده بودم ولی کنجکاو شدم بدونم چی می گی در نهایت

- نه دیگه یا اون خونه با اونا یا ما، تو باید انتخاب کنی

سکوت کردی...

شب قبل از خواب:

- مامان عشقم نفسم جونم خوشگلم مو مشکی ی من خیلی دوستت دارما

- منم دوستت دارم عشقمممممممممممم

- مامان  میشه ی روز بریم خونه ی اون خانم و آقاهه بعدش تو یکم دم در وایسی من برم تو شاید تونستم دیواراشون رو گاز بزنم

-نه پریا با من نمیشه

- مامان من خیلی دوستت دارم

- منم خیلی دوستت دارم قشنگم

- مامان اجازه میدی ی روز برم  تو خونه ی شکلاتی بعدش برمیگردم پیش شما دوباره تو مامان خودم باش من خیلی دوست دارم ی خونه ی شکلاتی داشته باشم تو رو هم دوست دارم خوب شاید اونا هم با من خیلی مهربون باشن بعدشم که شکلات خوردم بهم میگن برو پیش مامان بابای خودت

- نمیدونم قبول می کنن یا نه

- شایدم مامان بابای مهربونی باشن!!

 

عزیز دل مامان تمام روز ذهنت درگیر این مسئله بوده و داشتی با خودت حلاجی می کردی  چطوری از بین دوتا چیز خیلی مهم یکی رو انتخاب کنی، عزیزم  پیش خودم فکر کردم به تمام لحظه هایی که تو خیالت خودت رو تو اون خونه ی شکلاتی تصور کردی و چقدر سخت بوده برات بیان کنی دلت اون خونه شکلاتی رو می خواد، خوب معلومه که ی خونه شکلاتی خیلی برای ی دختر کوچولوی سه سال و نیمه با ارزشه و قدرت انتخاب و ازت میگیره قربون اون ذهنت برم که همش دنبال چیدن کلمات کنار هم بودی تا ی وقت به من بر نخوره و حداقل ی روز هم که شده تو اون خونه شکلاتی باشی

- میدونی چیه پریا من که فکر می کنم اگه ی روز اون خونه شکلاتی رو پیدا کردیم اون خانم و آقا انقدر مهربون هستند که بهت اجازه میدن بری و هر چقدر دلت میخواد از شکلاتای در و دیوار بخوری و بعدشم برگردی پیش من و بابا، تازه من و هم حتما دعوت می کنند بیام تو ،و  منم اول از همه ی گاز از کفشای شکلاتی ی تو خونشون میزنم

- واقعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ وای ممنونم مامان کاشکی زودتر خونه ی شکلاتی رو پیدا کنیممممممممم من همش دلم میخواد مبل بخورم پرده بخورم جاکفشی رو هم من میخورم تا کفشا بریزه بیرون و تو زودتر بتونی کفشا رو بخوری وای مامان یعنی کی ی خونه شکلاتی پیدا می کنیم

و این شد که من چند روزه به دنیال یک خانه شکلاتی هستم و دارم ی کارایی می کنم!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد