پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

چرا وبلاگم...

1391/12/8 12:44
نویسنده : mom_and_kid_momentss
1,067 بازدید
اشتراک گذاری

اینجا برای من صرفاً یه جا برای نوشتن خاطرات نیست اینجا رو با عشق جلو می برم تا همه لحظه های شیرین عشق یک مادر و پدر به فرزندش رو ثبت کنم، تا اگه فردا از راه رسید و گرد زمان و مشکلات روی روابطمون نشست، یادمون بیاد روزهایی داشتیم که نفس به نفس هم زندگی کردیم... روزهایی که برای بودنمون به بودن دیگری نیاز داشتیم... تا بدونیم عشقمون به چه نحوی شکل گرفت و تا کجای وجودمون رخنه کرده بود، روزهایی که بازگشت و تکراری ندارند اما کافیه با نیم نگاهی به اون روزها دلمون آروم بگیره، اشک شوقی روی گونه هامون بغلطه و هرگز دست های همدیگه رو فراموش نکنیم...

 بچه ها وقتی بزرگ میشن خواسته یا ناخواسته فاصله بین اونا و پدر و مادرشون هم بزرگ و بزرگ تر می شه انقدی که دیگه وقت و یاد کافی نمی مونه برای بیان عشق فی مابینشون و برای بروز احساسات درونشون نسبت به هم و حتی برای اینکه بدونن هرگز تنها نیستند، هرچند هنوز اون عشق پابرجاست اما گاهی همه چیز تبدیل می شه به یه رابطه بسته و تعیین شده و چارچوب های تحمیلی و دیگه اثری از اون روزهای عاشقانه قبلی نیست... از اون همه دلواپسی ها و تپیدن ها...

و من از برای پایداری ی این عشق می نویسم برای فرزندم... برای کسی که بند بند وجودم از برای وجود اون استقامت می کنه و لحظه های من لحظه های اون شده، هرچند من هرگز به فکر جبران این عاشقانه ها نیستم از جانب اون، هرگز. چرا که عشق یه مادر هرگز نمیتونه توئم با خواسته و چشم داشتی باشه، هیچ توقعی از فرزندم ندارم که این روزهای من رو درک کنه و متقابلاً پاسخی برای اون ها بده... اما  خواستار اینم که اگه روزی روزگاری حتی از سر بیکاری اومد و اینجا رو باز کرد بدونه پدر و مادرش از ابتدا و تا همیشه عین یه کوه ولی پر از عشق و لطافت دوش به دوش اون در حرکتند و بدونه تا روزی که نفس داریم برای شادی و بودن اون قدم بر می داریم و برای اینکه ما نیز از یاد نبریم همه روزهای پدر و مادر بودنمون رو و اجازه ندیم هیچ چیز بینمون تبدیل شه به دیواری بلند...

امیدوارم که مادرانه هایم تا ابد برپا باشه و فرزندم تا ابد خندان از وجود ما...  اینجا نیز همیشه یادآور عشق بین من، اون و پدرش باشه ...

آمین...

 

با تشکر از دوست خوبم مریم (وبلاگ نازک) که منو به این بحث دعوت کرد اسمش رو نمی زارم مسابقه چون برای شرکت تو مسابقه نمی نویسم احساساتم رو...

و منم به رسم این برنامه ای که راه افتاده نازی (وبلاگ کیانا)، نیلوفر (وبلاگ نیلوفرانه)و ثمره (منم اینجا) رو برای ادامه این بحث دعوت میکنم از همه دوستای خوب و با احساسم عذر می خوام که به دلیل محدودیت انتخاب افراد نتونستم اسم اونا رو بزارم.

دوستون دارم.

دلیل نوشته ها: به تازگی انگار مسابقه ای تو نی نی وبلاگ به راه افتاده با این موضوع که "چرا وبلاگم رو درست کردم یا چرا وبلاگم رو درست کردم" و هر کس بعد از بیان نظریاتش می بایست سه نفر دیگه رو برای شرکت تو این مسابقه دعوت کنه. من خودم هنوز از چند و چون و پایه و اساس این برنامه سر در نیاوردم اما خوب ادب حکم می کرد که دعوت دوست عزیزم رو بی پاسخ نزارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

رویا
8 اسفند 91 14:35
جالبه
بوس به پاکساز اعظم

مامان نازی
8 اسفند 91 15:44
سلام عزیز دلم.به عشق مادر بودنت غبطه میخورم معلومه یه مادر نمونه هستی.واقعا لایق مادر بودنی.ولی من چی!زود از کوره در میرم و تحمل جیغهای این طفل معصومو ندارم!!!
عزیزم منم حتما حرف های قلبیم رو درمورده وبلاگ کیانام مینویسم.منم موافقم که این مسابقه نیست ،حرف دل
عزیز دلم خوب پیش میاد واسه همه هرکسی یه آستانه ای داره و بعضی مواقع مجبور میشیم یه برخوردایی داشته باشیم که دلمون نمیخواد اما اینا چون بسیار کوتاه و مقطعی هستند نباید جدی بگیریمشون تو هم خودت رو سرزنش نکن میدونم این فسقلیا گاهی ادم و تا چه حدی میرسونن دوست خوبممم تو مامان خوبی هستی مطمئن باش

نيلوفر
8 اسفند 91 16:28
جالب اينه كه اين حرفا دليل خيلياست براي نوشتن اين وبلاگ. فقط نوع بيانشون فرق ميكنه. يكي مياد تو سبك رئاليست مينويسه. احساسشو با دنياي بيرون يكي ميكنه و مينويسه.
يكي هم مثل تو اينقدر قشنگ و رمانتيك احساسشو به تصوير ميكشه.

مطمئنم روزي كه فرزندت بياد و اين نوشته هارو بخونه به مادرش افتخار ميكنه و به خودش ميباله كه اينقدر عاشقشي.
مگه تو تعریف منو بکنی دوست جونم ولی باید حواسم باشه زیاد مادرانه های تو رو نبینه وگرنه از من ناامید میشه

مری
8 اسفند 91 20:31
مث همیشه زیبا بود
مرسی که دعوتمو قبول کردی
راستی تبریک میگم که همه چیه نی نی گولو هم اوکی بوده خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
سلام به مریه عزیزم ایشالله که حالت خوب باشه عزیز دلم و این روزا که نبودی رو به خوبی استراحت کرده باشی ممنون از دعوتت مرسی از محبتت

masoomeh
8 اسفند 91 21:09
سلامی دوباره ممنون که اومدی وبم با افتخار لینکت کردم
مرسی عزیزم

مريم
9 اسفند 91 10:14
سلام دوست عزيزم وبلاگ بسيار زيبايي داريد من شما رو لينك كردم لطفا شما منو به اسم خلوت مادرانه لينك كنيد.
خوشحال ميشم بهم سر بزني
ممنون مریم جون

شيما
9 اسفند 91 11:11
هيجان عزيزم من به خودم مي بالم که همچين دوستي دارم خيليييي قشنگ احساستو نوشتي واقعا تحت تاثير قرار گرفتم مطمئنا ني ني نازت به داشتن همچين مادري افتخار ميکنه ه
عزیزم لطف دارییییی ممنونم که اینهمه به من پر و بال میدید دوستای گلمممممممممم ایشالله نی نی تو هم بیاد کلی به مامانش میباله

مانلی
9 اسفند 91 12:49
یه جوری احساساتتو نشون میدی که دلم می خواد من فرزندت می بودم و این همه مادرانه برا من بود ))
عاشقتونم
تو که دلبرک خودمیییییییییی . وای خاله ممنون واسه کفشای خوشگلی که واسم خریدیییی عاشقشونمممم

مریم
10 اسفند 91 9:25
ممنون هیجان جونم که اومدی خیلی خوشحالم کردی حتما بازم بیا برای منم دعا کن بزودی دامنم سبز بشه
بووووووووووس
الهی آمیـــــــــــــــــن

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد