خوشبختی
خورشید با سرپنجه های سوزانش در حال خودنمایی است، این روزها مال اوست، به نام اوست ...اما انگار از گوشه ای، کناری، درزی، راهی، جایی که نمی دانم کجاست، خنکای آرامی را می شود روی گونه ها حس کرد... هرچه هست دوستش دارم . نمی دانم چگونه خود را از آسمان و این همه شعله های خورشیدی گذرانده و به زمین رسانیده است تا هرچند کوچک و کم رمق اما مرهمی باشد بر روی تنگی ی نفس های گرم امروز من. انگار کسی آن بالاها دلش آرام است...لبخند می زند ... نفس می کشد... امید دارد و خنکای امیدوار نفسش از میان تابش های داغ خورشید عبور کرده و تا این پایین آمده و آرام و بی صدا از گوشه پنجره تاکسی می رقصد و بر من می نشیند و مرا نیز آرام می کند ... صدای رادیو بلند است... گزارشگر رادیو در کوی و خیابان از همه می پرسد "خوشبختی را در چه می بینید"... راننده آهی می کشد و می گوید"خوشبختی برای من مرده است". هر کسی تعبیری از خوشبختی دارد با هرکه مصاحبه می کنند یک چیز مشترک از خوشبختی در آنها دیده می شود، انگار خوشبختی برای همگان چیزی دست نیافتنی است، یک چیزی که برای داشتنش باید راه طولانی ای طی شود، یک چیزی که همگان انگار در خیال و رویا به دنبال آن می گردند ... یک چیزی که در آینده قرار است به دست آید! نگاهی به خودم کردم و خواستم داد بزنم من امروز خوشبختم... همین ذره خنکای آسمانی که نجاتم می دهد از تنگ نفسی در این گرمای داغ و سوزنده، همین حالا برای من خوشبختی است... چشمانم را بسته بودم و داشتم با خودم و این خوشبختی ی آسمانی ی از راه رسیده عشق بازی می کردم که تو تکانی خوردی، خودی نشانم دادی، بودنت را یادم آوردی، داشتنت را لرزاندی، بودنت را جلوه بخشیدی و دیدم چقدر خوشبختم که امروز در این گرما، در این خستگی، در این دلتنگی، در این نابسامانی ی مالی، در این هایی که از صبح برای داشتنشان تا شب ذهن درگیر است... جسم خسته است... روح بی تاب است...آدمی در کار است... در میان این همه، چقدر خوشبختم که تو را دارم چقدر خوشبختم که آسمانی ها را امروز به ارمغان دارم... نفس خنکی که از برای آرامش تو از جانب آسمان گونه هایم را نوازش می کند... تویی که آسمان تو را برایم هدیه داده است... چقدر خوشبختم که تو را دارم... چقدر آسمان برای من خوشبختی به همراه دارد... چقدر آسمان را دوست دارم... پدرت تماس گرفت... دلم برایش تنگ شد ... خدایا سپاسگزارم... چقدر امروز من خوشبختم...
چقدر خوب است که گاهی خوشبختی هایی که در لحظه از آن ماست را از یاد نبریم... چقدر خوب است که خوشبختی را ببینیم و کوچک نشماریم همین یک مشت خوشبختی ای که هر کدام از ما حتمن در مشتمان داریم...