پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

پشت پنجره

1393/9/1 15:31
نویسنده : mom_and_kid_momentss
1,543 بازدید
اشتراک گذاری

یه پنجره هست رو به اتوبان، رو به گذر آدما، رو به خونه های دور، هر وقت از روز یا هر وقت از شب دلم  آروم باشه یا دلم درگیر و دار زندگی متلاطم باشه میام پشت این پنجره و دقایقی خیره می شم به اون بیرون و ذهنم و باز می کنم. تو لحظه های کنار پنجره آدمای خوب زندگیم از لابه لای مغزم عبور می کنن و ناخودآگاه شریک اون لحظه های من میشن. لحظه های پشت پنجره واسه من یه لحظه های خاص از زندگی ی که می تونم خودم و اونجا بیشتر حس کنم و دلبستگی هایی  رو که دارم و بیشتر به یاد بیارم. و ناخوشی هایی که نباید باشن و از یاد ببرم.  لحظه های پشت پنجره ی این روزهای من گاهی توام می شه با حضور دخترکی که از اون پایین به من می چسبه و سرش و بالا می گیره و ازم می خواد اونم تو تماشای اون طرف پنجره شریکش کنم. لحظه های پنجره من حالا واسه دخترکم هم  یه لحظه های خاص شده درست مثل مامان، دخترکم پشت پنجره گاهی فقط در سکوت تماشا می کنه فقط نگاه، بی کلام، گاهی هم هر آنچه اون طرف پنجره داره اتفاق می افته و هر آنچه که حتی از دید من خارجه رو برام تعریف می کنه :" مامان آقا رفت، خانم نشست، پیشی اشتاد (افتاد)، مامان گل، مامان ماشین، مامان جوجو، مامان باد، مامان پچم (پرچم) تکو(تکون می خوره) ، مامان آسنون (آسمون) ، مامان ستایه (ستاره) مامان نور و ... یه وقتا هم با اون طرف پنجره ای ها حرف می زنی و من از طرف اونا جواب می دم!

حالا من و دخترک، هر دو لحظه های پشت پنجره ای واسه خودمون داریم که هر کدوم به فراخور حال خودمون اون طرف پنجره رو می بینیم و تو ذهنمون واسه خودمون با خیال هزار جور اندیشه می سازیم. لحظه های پشت پنجره شده جزو روزانه های ما واسه جذب یه حال خوب واسه دفع یه حال بد... چقد خوبه که تو هم می تونی بیای پشت پنجره و خودت و آروم کنی و برای خودت فکر کنی و گاهی هم برای من از افکار و دیدنی هات حرف بزنی... لحظه های پشت پنجره یه یادگار از مامان میشه واسه تو، واسه وقتایی از زندگیت که دلت می خواد دنیا رو یکم آرومتر و با فاصله تماشا کنی واسه وقتایی که از یاد نبری اون طرف پنجره هم زندگی جاریست...

حالا دیگه مدتی ی وقتی از کنار ساختمونا رد میشم کمی با تامل رد می شم و یه نیم نگاهی هم به اون بالاها و پشت پنجره ها می ندازم ، شاید یه فرشته کوچولو پشت یکی از این پنجره ها نشسته  و داره برای من دست تکون میده...

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

فاطمه
1 آذر 93 23:25
عزیزم چه قشنگ گفتی ،حالا دیگه مدتی ی وقتی از کنار ساختمونا رد میشم کمی با تامل رد می شم و یه نیم نگاهی هم به اون بالاها و پشت پنجره ها می ندازم ، شاید یه فرشته کوچولو پشت یکی از این پنجره ها نشسته و داره برای من دست تکون میده...
مامان خاطره
4 آذر 93 12:18
لحظه های پشت پنجره ای تون مستدام مادر و دختر دوست داشتنی . . .
ثمره
14 آذر 93 14:25
عااااااااشقتون هستم،وهمچنین دست به قلمی که داری
mom_and_kid_momentss
پاسخ
تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد