مهربانی
کودکی هایت را می نگرم، قد کشیده است. دست هایم را می فشاری، محکمتر شده است. صدایت را می شنوم، عوض شده است.
- مامان بعضی وقتها می خوام مامانت باشم تا برات مهربونی کنم.
- مگه مامانا مهربونی می کنن؟
- آره مامان نازنین من خیییییییییییلی مهربونی می کنه
- مهربونی چجوری؟
- بغلم می کنی، برام کتاب می خونی، دستام و می گیری باهام می رقصی، وقتی نمی خوام بیام حموم باهام بازی می کنی...
دخرک موخرمایی من، چقدر بزرگ به کوچکترین کارهای مادرت نمره داده ای. چقدر با سخاوت مرا مهربان در دلت جا داده ای، چه مهربان مادری هستی وقتی همه ی این مهربانی هایت را نثارم می کنی. چقدر صندوقچه دلت را از این کمترین های مادرت با عشق پر کرده ای، چقدر مهربانی در دلت بی ریا نقش بسته است...
پریای نازنینم! کی چه وقت چه زمان چه ساعت چه ثانیه بر من گذشته است که تو این همه بزرگ شده ای تا برای من مادری کنی آن هم مهربانانه و خالص.
پریای من، دلت را دوست دارم، اندیشه هایت را می ستایم...
وای بر من اگر مهربانی هایم را از تو دریغ کنم، وای بر من اگر یادم برود دلت برای همین کمترین های مادرت می تپد، وای بر من اگر یادم برود تو سخاوتمندی، تو دست به نمره ات بالاست باید هرچه دارم رو کنم نگران نمره دادنت نباشم فقط رو کنم داشته های مادری ام را، فقط زندگی کنم لحظه های مادر و دختری ام را...