عینک مادرانه
وقتی چهارتا مامان با فسقلی های قد و نیم قدشون کنار هم جمع میشن، دیدنی و شنیدنی ی حرفا و حرکاتی که بینشون رد و بدل میشه...
هرکی دلش می خواد هر چیزی که کوچولوی دوست داشتنی ش تو چنته داره رو ، رو کنه و با افتخار سرش و بالا بگیره و حتمن هم تو دلش میگه آخیش خدا رو شکر که بچه من چنان و بهمان... هر مادری بدون شک محو تماشای فرشته خودشه و حتمن هم ته دلش داره آب می شه از فرط هیجان.
حال خوبی ی این حس مادرانه و این رد و بدل کردن های زیرکانه و شیطنت های پنهانی...
وقتی تو رو مشغول بازی کنار دوستای کوچولوی خودت می بینم انگار دنیام محدود می شه تو محدوده وجودی ی تو و انگار همه داشته های دنیا رو توی تو دارم یکجا می بینم ... البته می دونم که کار، کار عینک مادرانه ست. با این وجود من عاشق همین وقتایی هستم که عینک مادرانه رو روی چشمام می زارم و دنیا برام میشه پریا و پریا و پریا ...
وقتی هرگوشه از دنیا برام تار و کمرنگ میشه این عینک مادرانست که حال من و عوض می کنه و طراوت میده به چشمام و باز می کنه دیدم رو، این روزا عینک مادرانه ام شده عصای دست قلب من، شده یه آب خنک واسه لحظه های عطشم... واسه دلتنگی ها و غصه های بدون عینکم .
دیگه این روزا وقتی کنار چنتا مامان می شینم به وضوح می تونم عینک های نامرعی ی مادرانشون رو ببینم و زیر لب لبخندی بزنم و فوری عینک مادرانه خودم رو به چشمم بزنم و با دیدن تو برم به ته زندگی و کاری نداشته باشم به اینکه کی چنتا کلمه از تو بیشتر بلده حرف بزنه یا کی چنتا پله از تو بیشتر می تونه بالا بره...
وقتی عینک مادرانه ام روی چشمام باشه تو، روی بالاترین پله زندگی ایستادی واسه من...
وقتی بزرگ شدی و از کنار چنتا مامان که دارن با لبخند به بچه های نازشون نگاه می کنن رد شدی، یکم مکث کن، یه نگاهی به چشماشون بنداز، حال خوبشون رو دو دستی جذب کن و عینک مادرانه شون رو یه نیم نگاهی بنداز مطمئنم تو هم مثل مامانت می تونی عینک نامرعی ی مامانای عاشق پیشه رو ببینی و لبخند بزنی.
برای همه مامانا یه عینک نامرعی ی مادرانه آرزو می کنم تا دست از سر فرشته هاشون بردارن و مقایسه کردن رو واسه همیشه از یاد ببرن چون وقتی عینک نامرعی مادرانه روی چشم مادری باشه محاله مرغ همسایه رو غاز ببینه! و محاله چشم رو روی داشته های فرشته ی ناز توی دستاش ببنده...
حال همه مامانا و فرشته ها خوب باد...