پریاپریا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هیجان

هیجان روزهای پروراندنت

وسط ناکجا

یه وقت هایی هست که آدم دلش می خواد سکوت کنه آروم بشینه ، فقط تماشا کنه ، فقط تماشا، یه وقت هایی که انگار هیچ حرفی برای دنیا نداری که بخوای با صدای بلند براش تعریف کنی ، دلت می خواد دنیا دلت رو بدونه ، بی کلام، بی آوا، بی صدا. یه وقت های که گیر کردی میون هزاران چشمی که خیره شدن بهت ولی انگار   همشون نابینا، یه وقت هایی که دلت می خواد غر بزنی سر دنیا، سر بود و نبودها، سر ناهماهنگی ها، یه وقت هایی که گوش دنیا بدهکار هیچ حرفی نیست، یه وقت هایی که آرومی اما دلت غوغاست، یه وقت هایی که همه چیز پشت سرت جا مونده، تو موندی و یه عالمه ناگفته های ناپیدا. یه وقت هایی که تقصیر تو نیست، تقصیر دنیا هم نیست، اصلن کسی مقصر نیست اما انگار قهری با دنی...
3 مرداد 1394

خداحافظی با شیر

یه روزها و برنامه هایی هست توی زندگیمون که خواسته و ناخواسته باید ازش رد بشیم تا یه روز بزگتر شیم و یه پله بالاتر بریم برای زندگي، یه روزهایی که حسش و خاطرش میره میشینه دقیقن تو نقطه ی حساس ذهن و گوشه عمیقی از قلب یه مامان که فراموش نخواهد شد برای ابد... لحظه ای که دکتر نیک نفس تو رو گذاشت تو آغوش من و تو شروع کردی به مکیدن برای زندگی بی تردید قشنگترین و لذت بخشترین و پرمعناترین لحظه زندگی گره خورده در هم که  هیچ نیرویی توان باز کردنش از هم رو نداشت لحظه ی عاشقانه ای بین من و تو ، بین ما. تو شیر می خوردی و من هورمون عشق ساطع می کردم، تو شیر می خوردی و من با عشق نوازش می شدم،  تو شیر می خوردی و من لحظه لحظه مادرانه...
15 ارديبهشت 1394

یک و نیم سالگی

-: نازنین خاتون چیزی لازم نداری؟ : تو رو لازم دارم عزیزم : ناراحت نباش. عزیزم. پریا نازنین خاتون دوست داره.   اینا مکالمات شبانه دخترک یک و نیم ساله منه. حالا جا داره که زمین و آسمون رو بهم بدوزم از اینهمه عشقی که این وسط رد و بدل شده یا نه؟ حق دارم برای بیان این احساساتی که از زبون دخترک کوچولویی مثل تو برای آرامش مامانش بیرون میاد خودم و در حال پرواز حس کنم یا نه؟ پریای نازنین. دخترک کوچولوی من ، کی اینهمه بزرگ شدی که بدونی مامانت به چی نیاز داره؟ که بدونی باید چی بگی تا پر و بالم و با عشقت رنگی کنی عزیزکم؟ این زمان که دست بردار نیست. تند تند داره رد می شه از خل و فرج های خونه ی شماره 4 ما، از پیش ما. دیگه مجالی...
6 اسفند 1393

تداخل انرژی

همه چیز در وجود تو از انرژی منشع می گیرد انرژی ی باورنکردنی ای که از ذره ذره این دنیا جذب می کنی انرژی ای که تو از یک بوسه مامان می گیری برای یک روز کامل جست و خیزت کافی است . بوئیدن یک گل، لبخند یک آشنا ،دالی کردن یک رهگذر، در آغوش گرفتن بابا و هزاران چیزهای کوچیکی که در اطراف تو هست همه و همه برای تو انرژی ذخیره می کنند برای همین است که گاهی انرژی ما آدم بزرگ ها کم می آورد پیش  روی  تو برای همین است که انرژی هایمان بالانس نیست و گاهی تو میدوی و من بی آنکه بدانم مشکل دویدن تو نیست بلکه کمبود انرژی های خوب درونی ی من است، صدایم را بلند می کنم فریاد می زنم بسه! ندو برای همین کمبود انرژی های خوب ما آدم بزرگ هاست که گاهی درکمون از ...
19 بهمن 1393

همینجوری

شب از نیمه گذشته، خانه در سکوت، پنجره مرا می خواند، بی حس و حال به کنارش می روم، پرده را کناری می زنم، گربه ها بیدارند، جای تو خالی، آنطرف تر پشت شمشاد آتشی برپا است، جای تو خالی، و سکوت در شب گره هایش را محکمتر می کند ، نفسهایم پنجره را برای نقاشی با انگشتانم مهیا کرده اند- چشم چشم دو ابرو- دوتا چشم می کشم ابروها را رها می کنم  به حال خود . پشت پنجره بی تو کمتر می بینم، کمتر می شنوم...  به اتاقت می آیم تو در خوابی، خانه در سکوت، رویت را می کشم دستهایت را نوازش می کنم انگشتانت را می بوسم و  آن دو چشم جا مانده روی پنجره را به خاطر می آورم. باز می گردم سمت پنجره دوتا چشم جا مانده ... می خوانم و تکمیلش می کنم چش...
19 بهمن 1393

خونه ی ما

خونه ی ما دوره دوره پشت کوه ها  ی صبوره پشت دشتا ی طلایی پشت صحرا ها ی خالی خونه ماست  اونور آب اونور موجاااا ی بی تاااب پشت جنگلااااا  ی سروه توی رویاست  توی ی خواب... یه روز از روزای زندگی ما دخترکم با یه عالم احساس کنارم نشست و تکرارکنان می گفت: "مامان خونه ی ما خونه ی ما"، اولش متوجه نمی شدم منظورت چیه و برات خونه ی خودمون رو توصیف کردم اما دیدی مامان ذهنش خیلی دوره از خواسته ی تو ، برام شرح دادی: "خونه ی ما دوره گلابی داره پسته داره ". منم یه مادر عاشق و ذوق زده مثل همه مادرهای دنیا و شگفت زده از شنیدن این جمله ها پریدم بالا و این آهنگ ...
23 دی 1393

دوشنبه ها- چی درست کنیم

امروز ازت پرسیدم چی درست کنیم گفتی ماهی! با هم دست به کار شدیم و رفتیم سراغ وسایلای کاردستی از همه مهمتر برات چسبه، اصرار داشتی زودتر چسب و بدم دستت تا میز کار و خوب چسب کاری کنی تنها موردی که با هم کلنجار می ریم و از تو اصرار ، از مامان انکار قیچی ی ناقلاست که به هر طرفندی باید از دسترس تو دورش کنم. البته یه قیچی مخصوص به خودت داری ولی چون می دونی وقتی اون دم دستته مامان زیاد نه نمی گه ترقیب می شی تا با قیچی ی مامان کار کنی . خلاصه امروز یه دریا درست کردیم چسب کاریها کار خودته البته با کمک مامان بعدشم نقش دست دخترکم شد نقش یه هشت پا. می گفتی مامان ماهی غذا... واسه همین جلبک هم درست کردیم تا غذای ماهی بشه و خیال دخترکم ا...
15 دی 1393

بچه

یه خرسی شده دلخوشی ی این روزهای دخترکی که خودش همه دلخوشی ی منه. خرسی ی کوچولویی که تو کف دستش جا می شه، خرسی کوچولویی که خرسی صداش نمی کنی، بهش می گی بچه .                   بچه باید به وفور شیر بخوره چون به گفته دخترکم گرسنه می شه، دایم میندازی تو لباست و بهش شیر می دی، براش لالایی می خونی، کتاب می خونی، عکسش و نقاشی می کنی و باهاش می خندی، هرجا تو باشی بچه هم باید باشه، بچه جزو خانواده ما شده، نمی دونم چی شد که از بین همه عروسکا این فسقل خرسی رو به عنوان بچه خودت انتخاب کردی و داری براش مادری میکنی، فقط یه شب اومدی و سراسیمه گفتی بچه بچه بچه انگا...
14 دی 1393

بایدهایمان

خیلی کار داریم... خیلی کار برای وقت های با هم بودنمان. یک عالمه کار که باید زمان صرف شود برای دیدن ثمره های آن... یک کارهایی که شاید چندین سال شاید هم کمی آن طرف تر زمان بگذرد تا حال ما را از خوب هم خوب تر کند و لذت ببریم با هم، از انجام اینهمه کاری که بر ما گذشته است. یک عالمه کار که گذر زمان یادمان دهد اینها کار نبوده خود زندگی  بوده که من و تو داشتیم صرف هم می کردیم برای برداشت یک حال خوب اساسی. یک کارهایی که زمان لازم است و صبر و حوصله. از آندسته کارهای مادر و دختری که وظیفه نیست، حقمان است و باید بستانیم این حقمان را از یکدیگر و برایش دل و جان بگذاریم تا حالمان را خوب کند. حال امروزمان را و به امید او، حال فردایمان ر...
6 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیجان می باشد